به گزارش پایگاه خبری قارتال نیوز، اما چرایی شناساندن چهرهای خشن ،جنگ طلب و غیرمنطقی از ملاحسنی، بسیار مهم و دانستن آن ضرورت امروز آذربایجان است.
امروز نشان دادن نمایی غیرمطلوب از حسنی به کار برخی تفکرات و اندیشه ها میآید به همین دلیل هم حدالمقدور سعی میکنند آنچه حسنی بود و انجام داد و بطور کلی شخصیت او را از تاریخ آذربایجان حذف کنند!
تا به دست فراموشی سپرده شود یا آنچنان چهرهای از او ترسیم کنند که برای نسل امروز و فردای آذربایجان، جذاب، قابل قبول و حتی قابل دفاع نباشد! چه برسد به اینکه به نام او و به کام آذربایجان، احساس افتخار و غروری شیرین در ذائقه جوان آذربایجانی، مزه کند.
اما تعریف خشونت و جنگ طلبی چیست و مهمتر اینکه امروزه چه تعریفی از آن به نسل جوان داده میشود ؟
آیا نسل جوان از فضای رعبآور دیروز آذربایجان آگاه است؟ تا بداند چه جگری از شیرمرد آذربایجان ، خون شد تا خون جوانان رشید این دیار بر خاک نماند و مادران ، پسرانی دیگر به جای فرزندان شهید سرزمینمان در دامان امنیت بپرورانند.
پس انصاف حکم میکند که با ترنم تُرکی مادرانهشان در لالایی گهوارهها در کنار نغمههای خوش و شیرین آذربایجان
«لایلای ددیم یاتاسان
قیزیل گوله باتاسان
قیزیل گول سنین اولسون
کولگسینده یاتاسان
***
لایلای دئدیم گولونجه
دانیشینجا گولونجه
بالاما لایلای دئدیم
ائللری نین دیلینجه
لایلای بالام بئشیکده
بولبول اوخور ائشیکده
سن یات یوخون آل گینان
من دورموشام کئشیکده
لایلای ائو-ائشی یینده
یات بالام بئشی یینده
بیر من، بیر دان اولدوزو
دورموشوق کئشی یینده»
به طفلان خود بگویند از دلاورانی که برای امنیت و حفظ حریم لالایی مادران و برای حفظ زبان مادری «بالاما لایلای دئدیم ائللرینین دیلینجه»
در سرمای سوزان صفرمرزی، کشیک دادند «بیر من، بیر دان اولدوزو
دورموشوق کئشییینده » و خون سرخشان برفها را رنگین کرد و در چشمهساران جاری شد اما با لالههای بردمیده بر کوهساران وطن ، هر بهار به آذربایجان سلام و دعا میفرستند و چشمشان با نگاه نرگسهای دمیده برخاک سرزمینمان ،همواره به فردای آذربایجان نگران است.
هر سرزمینی به شناختن و بزرگ داشت قهرماناناش نیاز دارد اما در آذربایجان این نیاز همیشه مبرمتر است چون آذربایجان چشم و چراغ ماست و زینهار که قور دوشمهسین آذربایجان گوزونه…
موقعیت استراتژیکی آذربایجان همانطور که دشمن شناسی را ایجاب می کند قهرمان شناسی را هم واجب می نماید.
حسنی را هم باید از دشت و دمن و کوه و سنگ آذربایجان پرسید و در سطر به سطر خاطرات برجا مانده از او سراغ گرفت.
سر پاسداران را بهعنوان قربانی جلوی کاروانهای عروس میبریدند
در ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ روزنامه همشهری گفتگویی کرده است با بانو معصومه حسنی ، دختر غلامرضا حسنی
بنظر میآید بتوانیم برای ابهام زدایی پارادوکسی که از چهره درخشان این مبارزه همیشه مسلح آذربایجان ایجاد شده است از این گفتگو نیز کمک بگیریم .
▪️ سوال : براساس تجربه زیسته شما، زندگی با یک پدر مبارز چه ویژگیها یا دشواریهایی داشت؟
«فرزند یک روحانی مجاهد که فرمانده خیل عظیمی از مردم بود، عملاً دشواریهای بسیاری داشت … فضایی را تصور کنید که انقلاب شده، حکومت نوپا تشکیل شدهاست و کشور با شرایط سختی روبهروست،
گروهکهای تروریستی و مزدوران کانونهای قدرت ، با تجهیزات حداکثری و تخلیه پادگان و پاسگاههای منطقه، آماده اشغال شهرستانهای استان و آغاز کشتار و قتلعام هستند!
با زنگ هر تلفنی، امکان رفتن پدر به میدان نبرد با تروریستهایی بود که سر بسیجیان و پاسداران اسیر را جلوی کاروانهای عروسی میبریدند و بهعنوان قربانی تقدیم حاضرین میکردند!
قطعاً اضطراب ناشی از این فضا بسیار سنگین بود »…
▪️ سوال : شما در شرایط خردسالی، باخبر بودید که پدر یک مبارز مسلح است؟
« بله ، مبارزات مسلحانه پدرم، به ۲ دوره زمانی تقسیم میشود؛ بخشی از این مبارزات، به سالهای قبل از انقلاب بازمیگردد و بخش دیگری نیز مربوط به مقابله با گروهکهای تروریستی که قصد آشوب در آذربایجانغربی و بهطور کلی غرب و شمالغرب کشور را داشتند و هدفشان خودمختاری برای مناطق کردنشین، تجزیه این مناطق و درگیر کردن نظام نوپای اسلامی با بحرانی لاینحل بود!
اما همگان شهادت میدهند و اسناد نیز تأیید میکنند که اگر حسنی در آن برهه نبود، امکان بسیج مردم و رویارویی با این عناصر مزدور و ضدانقلاب وجود نداشت و چه بسا تا دههها شاهد خونریزی این جنایتکاران و تروریستها در داخل خاک کشور بودیم!» …
تروریستها حامیانی موجه وابسته به جناحهای سیاسی داشتند
▪️ سوال : در دهه دوم نظام ، ترور شخصیت وسیع و جنگ روانی گستردهای علیه ایشان کلید خورد! ارزیابی شما در اینباره چیست؟
«قطعاً هر رهبر، سیاستمدار و فرماندهی، منتقدان و مخالفانی نیز خواهد داشت و این غیرقابل انکار است، بهویژه پدر که فردی عملگرا بود.
ایشان نهتنها در خطبههای نمازجمعه و با پند و موعظه، بلکه در میدان نبرد و با فداکاری، اقدام به پاکسازی بسیاری از روستاها و شهرهای آذربایجانغربی از لوث وجود اشرار و تروریستهایی کرد که بعضاً مستقیم یا با واسطههایی، با افرادی در داخل کشور مرتبط بودند و یا طرفداران و حامیانی با عناوین موجه داشتند که عمدتا مربوط به یکی از جناحهای سیاسی بودند.
«شکستهای پیدرپی تروریستها و اشرار از پدرم، نفرت و کینهای در دلهایشان بهوجود آورد که بیحد و اندازه بود! ضدانقلاب بهدلیل حمایت عظیم مردمی از پدر، توان رویارویی با ایشان را نداشت. از این جهت و پس از چندین بار شکست در ترور فیزیکی، دست به ترور شخصیت ایشان زد و شروع به حاشیهسازی و جنگ روانی کرد.
در این پروژه شاهد بودیم که خط تخریبی موجود، در چندین جبهه پیگیری میشد و در این بین برخی رسانههای اصلاحطلب، رسانههای وابسته به منافقین در خارج و افراد وابسته به احزابی همچون دمکرات و کومله، هرآنچه در توان داشتند، برای تخریب منزلت ایشان بهکار گرفتند تا وجهه مردمیشان را درهمبشکنند اما حسنی روزبهروز محبوبتر شد، همچنان که مراسم پرشکوه تشییع پیکر ایشان، حادثهای کممانند در سطح کشور برای بزرگداشت یک روحانی مبارز بود»…
حسنی یک مجاهد همواره مسلح است و بدون کوچکترین تردید بر سر دشمنان آذربایجان آتش میباراند و خشاب ، خشاب سُرب داغ در سینههایی که پر از کینه آذربایجان است، خالی می کند .
اما نسبت به یک فرد عادی از عموم مردم ، نسبت به یک نفر که از او استمداد میجوید، تا آن اندازه رئوف است که با تن بیمار ،نصف شب از بستر بیرون میزند و تا داغ دل مادری و آتش انتقام و آه مادر دیگری را فرو نمینشاند از پای نمینشیند.
حسنی بخاطر آن همه سال نبرد در میان خاک و خون ، البته که گاه و بیگاه کسالت و بیماری بر پیکر دلاورش مستولی میشود، در آن شبی هم که بانو معصومه به خاطر میآورد و بازگو میکند ، ناخوش احوال است و مدتهاست که شبها بخاطر خشکی دهان حاصل از تحمل آنهمه سال گَرد و غبار آتش و فتنه اشراری که چشم کور شدهشان همیشه به خاک آذربایجان است ، روی لبهایش چسب طبی میزند.
حسنی بهخاطر خشکی دهان، روی لبهایش چسب طبی میزد
▪️ سوال : از ارتباط عاطفی پدر با مردم در دوران تصدی امامت جمعه و حتی سالیان پس از آن چه خاطراتی دارید؟
«من گاهی اوقات شبها در منزل پدر میماندم. ایشان شبها بهخاطر خشکی دهان، روی لبهایش چسب طبی میزد! شبی در حدود ساعت ۲ بامداد، محافظان در خانه را زدند و گفتند: آقا و خانمی میانسال، خیلی اصرار دارند که حاج آقا را ببینند، وقتی پدر متوجه اصرار آنها شد، با اشاره به ما گفت: «بپرسید چه اتفاقی افتاده است؟» وقتی محافظان علت را جویا شدند، آنها گفتند: پسر بیگناهمان، صبح امروز اعدام خواهد شد و والدین مقتول رضایت نمیدهند!
پدر تا موضوع را فهمید، گفت:«بگویید، به داخل منزل بیایند»
آقا و خانم وارد منزل شدند.
خانم با چشمانی گریان گفت: فقط شما میتوانید به ما کمک کنید!
پدر پرسید: «چه شده است؟»
مادرش گفت: پسرم سرباز است، در پادگان با دوستش شوخی میکرده، که سهوا گلولهای از اسلحهاش به سمت دوستش شلیک و او در همان لحظه کشته شده است!
پدر پرسید: «شما از کجا مطمئن هستید که پسرتان قاتل نیست و عمدا او را نکشته است؟»
والدین سرباز گفتند: پسرمان قسم میخورد که کوچکترین مشکلی میان آنها نبوده و اتفاقا خیلی با هم صمیمی بودهاند!
پدر گوشی تلفن را برداشت و با رئیس دادگستری تماس گرفت ، او تا شماره پدر را دید، جواب تلفن را داد و حاج آقا قضیه را تعریف کرد.
پدر با وجود کسالتی که داشتند، همراه با والدین آن سرباز، راهی زندان شدند! پدر و مادر مقتول هم در آنجا بودند.
حاجآقا به آنها میگوید: « چرا عفو نمیکنید؟»
مادر مقتول درحالیکه اشک میریخته ، میگوید: حاجآقا نه شما، حتی اگر خدا هم بیاید، ما او را نمیبخشیم! قاتل پسرم باید جلوی چشمان من اعدام شود، خودم میخواهم طناب دار را به گردنش بیندازم!
پدر میگوید : «شما در این دو سال، دارید با داغ پسرتان میسوزید، آیا دوست دارید مادری هم مانند خودتان داغدار شود! لذتی که در عفو است، در انتقام نیست…»
آنگاه قضیه مرگ برادرم را تعریف میکند که از حق خود گذشته و قاتل او را بخشیده است! در نهایت پدر به هر طریقی که ممکن بود، آنها را راضی میکند که از حق خود صرفنظر کنند. سپس با کمک خیرین، بخش زیادی از مبلغ دیه را به آنها پرداخت کردند.
حاجآقا به خانواده مقتول گفت: «ما این مبلغ را به جای خون بها، هدیه میدهیم»…
به اینجا که میرسیم متوجه میشویم حسنی تا حدی به گذشت و بخشش معتقد است که حتی از انتقام خون فرزندش گذشته است.
سوال: شما به بخشش پدر در قبال قاتل برادرتان اشاره کردید، فکر نمیکنید بیان آن ماجرا هم مغتنم و مفید باشد؟
«بله، برادرم آقا رحیم به همراه دوستانش یک کارخانه گچسازی در جاده خوی- سلماس داشتند. یک روز که حقوق کارگران را در اورمیه از بانک میگیرد و به خوی برمیگردد، شب هنگام خواب به دوستانش میگوید: برای چه بخوابیم؟ کارگران منتظرند تا حقوقشان را بگیرند، پس بهتر است همین حالا راهی شویم.
سپس با دوستی به نام آقای سجاد کریمی ، شبانه بهسوی مقصد به راه
میافتد. متأسفانه در نیمه راه اتومبیل آنها با یک ماشین حمل کپسول گاز تصادف میکند و رحیم و سجاد در همان دم کشته میشوند!
ساعت ۷ صبح خبر به پدر میرسد که رحیم تصادف کرده و زخمی شده است. ساعت ۹صبح بود که فهمیدیم برادرمان فوت کرده است.
فوت رحیم برای خانواده خیلی دردناک بود. کار تشییع و خاکسپاری او با حزن و اندوه بسیار به پایان رسید، از نیروی انتظامی برای پیگیری شکایت فوت به خانه پدر آمدند.
راننده در زندان بود از پدر خواستند تا از او شکایت کند اما پدر قبول نکرد و به آنها گفت: «راننده را آزاد کنید، حتما تقدیر رحیم این بوده که در تصادف کشته شود…».
ملأ حسنی چهره معتدلی که از نو باید شناخت
آقای «عبدالرحیم اباذری» نیز که مجموعه خاطرات غلامرضا حسنی را در سال ۱۳۸۳ طی ۳۳ جلسه مصاحبه با خود ایشان نگاشته است در مطلبی با تیتر« ملأ حسنی چهره معتدلی که از نو باید شناخت» به بازگو کردن زوایای پنهان نموده شده شخصیت شیخ میپردازد که ما نیز با دعای خیر برای آقای عبدالرحیم اباذری از ماحصل سعی ایشان در جهت بیان مطلبمان بهره میبریم .
« هر آن که جانبِ اهلِ وفا نگه دارد / خُداش در همه حال از بلا نگه دار»
جلوگیری از تخریب و تحریق سینما و مشروب فروشیها
«ایام مبارزات و تظاهرات خیابانی در مورد تخریب و آتش زدن اماکن دولتی، سینماها، ادارات، بانکها و حتی مشروب فروشیها، نظر خاصی داشتم و بشدت با این اقدامات مخالف بودم.
هنگام سخنرانی برای مردم، کاملاً توضیح داده و از آنها میخواستم که به هیچ وجه مکانی و یا ماشین مردم را آتش نزنند وصدمهای به آنها نرسانند.
در تظاهرات و در راهپیماییها وقتی به یک سینما ومشروب فروشی و یا ادارات مهم میرسیدیم، من میرفتم جلوی آن میایستادم تا تظاهرکنندگان کاملاً از جلوی آن عبور میکردند، بعد دوباره خودم را به صف مقدم راهپیمایان میرساندم.
اغلب مشروب فروشیهای اورمیه متعلق به برادران مسیحی ما بود و در دین آنها شراب حرام نمیباشد.
من از حیث عدم تعرض به این مغازهها بیشتر از اماکن دولتی حساسیت داشتم …
در آن ایام، یک روز خدا مقامش را عالی کند« شهید آقا مهدی باکری» نزد من آمد و از سوی برادرش «علی آقای باکری» پیامی آورده بود.
بعضی از اعضای گروههای چپ به وسیله او برایم پیام فرستاده بودند که اگر فلانی اجازه بدهد ما کارخانه مشروب سازی (پاکدیس) را به آتش بکشیم و ساختمانش را هم با بولدزر تخریب کنیم.
وقتی آقا مهدی موضوع را مطرح کرد، گفتم: نخیر، من نمیتوانم چنین اجازهای را بدهم، بعد هم برای آقا مهدی و نیزهمان شب در مسجد برای مردم مطرح کرده و توضیح دادم: این کارخانه در آینده نزدیک مورد نیاز مبرم ما خواهد شد. امروز اگر چه در آن شراب تولید میشود، اما فردا ما میتوانیم از این کارخانه به جای شراب، خوراکیها وآشامیدنیهای حلال تولید کنیم …
ایستادگی در برابر فشار مردم و ممانعت از کشت و کشتار
«درآستانه پیروزی انقلاب که دیگر مراکز نظامی، انتظامی و ارتش در اورمیه در حال سقوط قرار گرفته بودند، سرهنگ« اکبر فتورایی» یکی از افسران مذهبی در لشکر ۶۴ پیش من آمد و گفت: اگر اجازه بدهید، برویم فرمانده لشکر«تیمسار هومان» را پیش شما بیاورم و تسلیم کنیم تا از طریق او اسلحه و مهمات پادگانهای منطقه را به صورت مسالمتآمیز تحویل بگیریم تا بدست گروهکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق، حزب توده، دمکرات ودکومله نیفتد.
گفتم: پیشنهاد خوبی است، سریع اقدام کنید…
چند نفر از مسلحین به همراه او رفتند، تمام کارها را انجام دادند، علاوه بر هومان چند نفر دیگر از فرماندهان ارشد ارتش را دستگیر کردند و آوردند.
بعد رئیس ساواک استان «آقای مبینی» و فرماندهان شهربانی و ژاندارمری نیز به آنها ملحق شدند. مبینی، رئیس ساواکِ وقت که به تازگی آمده بود و من از او چیزی ندیده بودم.
همه اینها را در مدرسه «محمدیه» جمع کردیم ، چند روزی میهمان ما بودند، صبحانه، ناهار و شام برایشان تهیه میکردیم. در این چند روز مردم دسته دسته میآمدند و ابراز احساسات میکردند و خواستار اعدام انقلابی آنها میشدند …
البته باید بگویم: در مقابل آن همه فشار و احساسات مردمی، فقط من میتوانستم این گونه موضع بگیرم و در مقابل خواستههای آنان بایستم، سایر آقایان جرات چنین کاری را نداشتند…
حتی یکی از مسلحین من که نمیخواهم اسمش را ببرم، خودسرانه رفته بود و با سیگار، گردن یکی از آنها را داغ گذاشته بود، او را خواستم و از شدت ناراحتی، یکی دو سیلی از چپ و راست به گوشاش نواختم تا درس عبرتی برای دیگران باشد.
همان روز دوستان را جمع کردم و گفتم که اینها تا دیروز دشمن ما بودند اما امروز اسیر ما هستند و ما نباید با آنها بد رفتاری کنیم.
چند نفر از مسلحین مورد اعتماد آنها را به تهران بردند و تحویل کمیته مرکزی انقلاب اسلامی دادند( آن زمان کمیته به فرماندهی« آیت الله مهدوی کنی» اداره میشد) در آنجا همه را محاکمه کرده وبرای هر کدام حکم صادر شده بود که من از جزئیاتش با خبر نشدم»…
رئیس وقت دادگاه انقلاب حکم اعدام فلهای صادر میکرد
«پس از پیروزی انقلاب ، آقای« امید نجف آبادی» به عنوان رئیس دادگاه انقلاب به اورمیه آمد، ایشان حکمهایی صادر میکرد که بعدا منشأ اغتشاش و نا آرامی در منطقه شد.
در پی شکایات مردم اورمیه، مبنی بر شناسایی و درخواست مجازات عاملین کشتار مسجد اعظم اورمیه، چند نفر از افسران ارتش دستگیر و در مرداد ماه ۱۳۵۸ توسط آقای نجفآبادی، محاکمه و به اعدام محکوم شدند…
من خودم در دادگاه این افسران حضور داشتم ، برای این که بعضی درگیریهای اطراف مسجد را توضیح بدهم، دیدم آقای امید هیچ گونه اجازه صحبت و دفاع به متهمان نمیدهد، حتی به توضیحات شاهدان عینی هم توجهی نداشت!…
جلسه دیگری که باز خودم حاضر بودم، یک مرد و زن را که زنای محصنه انجام داده بودند میخواست محاکمه کند، دیدم بدون این که چهار بار اقرار از آنها بگیرد یا مثلاً چهار شاهد عادل بیایند شهادت بدهند، همین جوری فلهای حکم اعدام آنها را صادر کرد!»
«تمام این مصائب و طغیانگریها که بعداً گریبانگیر ما در منطقه شد، منشأ اصلیاش حکمهای نابجا و نسنجیده آقای امید نجف آبادی بود.
او با این کارها بهانه خوبی به دست فرصت طلبان داد. یک عده از این «امتیها» نیز که در سپاه و جاهای دیگر بودند و نفوذ داشتند، اطراف او را گرفته بودند و او به غیر اینها از هیچ کس حرف شنوی نداشت.
علاوه بر او یک سید دیگری هم بود که دست کمی از امید نداشت و همان کارها وتندرویهای او را دنبال میکرد».
یک روز جمعه در جایگاه نماز آماده برای خطبهها میشدم که چند نفر از این امتیها آمدند وگفتند اجازه بدهید قبل از خطبه این سید چند کلمه با مردم صحبت کند، او میخواهد مسائل مهمی را با مردم در میان بگذارد.
در همان جا نشستم، او آمد و صحبت کرد. آن زمان او یکی از جوانان مؤمن به نام «جواد حسینیه» که از نزدیکان آقای فوزی (از علمای مورد احترام اورمیه و عضو مجلس خبرگان قانون اساسی) و در حزب خلق مسلمان فعالیت داشت، نام برد وگفت او محکوم به اعدام است و باید در ملاءعام به دار آویخته شود.
چند نفر از این امتیها هم از پایین مردم را تحریک کردند و صدای تکبیر محل نماز جمعه را فرا گرفت و بدین ترتیب حکم اعدام او صادر شد!
نمیشود به جرم فعالیت حزبی حکم اعدام صادر کرد
من با اینجور حکمها مخالف بودم، نمیشود یک جوان را به جرم این که مثلاً در یک حزب منحرف فعالیت میکند، حکم اعدامش را به این سادگی صادر کرد، بنابراین همان روز وقتی از نماز جمعه برگشتم با آن جوان تماس گرفتم و به او گفتم در شهر نماند و چند روزی در خارج از اورمیه مخفی شود تا این غائله سپری گردد. الان هم او زنده است و در بازار اورمیه به کسب و کار مشغول است…
من با این امتیها در سپاه خیلی مشکل داشتم، ولی خدا مقاماش را متعالی کند، یک روز شهید «شیخ فضل الله محلاتی» نماینده امام در سپاه به اورمیه آمد و همه اینها را پاکسازی کرد و از سپاه بیرون ریخت و مرا آسوده خاطر نمود.»
«در اوائل پیروزی، یک سری افراد وابسته به گروههای به ظاهر اسلامی و انقلابی در بعضی ارگانها و بخصوص در دستگاه قضایی نفوذ کرده بودند و دست به یک سری کارها و صدور احکام تند و تیزی میزدند که هیچ ارتباطی با نظام اسلامی و شخصیتهای اصیل انقلاب نداشت.
خودم در ارومیه مبتلا به این افراد بودم. اینها با صدور احکام فلهای دردسرهای زیادی در منطقه برای ما درست کردند …
بعضی جوانان تندرو و امتیها و اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اطراف اینها را گرفته بودند. اینها تعدادی از بازاریان محترم و افراد دیگر را به جرم داشتن ثروت، به عنوان فئودال و سرمایهدار، محکوم به مصادره اموال میکردند…
بنده و بعضی علمای شهرستان و افراد دلسوز دیگر در آن روزها نامههای متعددی به دفتر امام و دادستان کل انقلاب و جامعه مدرسین نوشتیم و در مورد پیامدهای ناگوار این سری احکام هشدار دادیم.
به دنبال آن یک هیئتی به سرپرستی مرحوم «آیت الله احمدی میانجی» از سوی حضرت امام جهت رسیدگی به این احکام و شکایات مردم وارد منطقه شدند و آیت الله احمدی، اغلب این احکام صادره را نقض کرد و غیر شرعی تشخیص داد.»
باید آگاه باشیم و بخواهیم که بدانیم، غلامرضا حسنی که در آذربایجان تا پای جان در مقابل افراطها و تندرویها ایستاده بود تا مبادا خون بیگناهی بر زمین بریزد، تحت چه شرایطی و چرا مجبور میشود، سالها در همین آذربایجان عزیزتر از جانش مسلحانه بجنگد؟ اینها را در ادامه و در قسمتهای بعدی در پایگاه خبری قارتال نیوز بخوانید …
پایان بخش هفتم/ ادامه دارد… گزارش از فیروزه خاوه
رئيس پليس آگاهي انتظامي آذربایجان غربی از دستگيري سارقان طلاجات زن اروميه اي در شهرستان رشت خبر داد.
طی حکمی از سوی رضا رحمانی استاندار آذربایجانغربی رعنا قربانی به عنوان سرپرست فرمانداری پلدشت منصوب شد.
از زمان شروع به کار دولت یازدهم مسئله احیای دریاچه ارومیه بر سر زبانها افتاد، دریاچهای که حالا بهنظر میرسد کمترین مقدار آب در آن وجود دارد.
میان کوهستانهای سحرانگیز آذربایجان غربی، جایی که تاریخ، طبیعت و اسطوره به هم پیوند خوردهاند، دریاچهای وجود دارد زلال و فیروزهای رنگ که آسمان را مهمان زمین میکند.
ارسال دیدگاه
قوانین ارسال دیدگاه