قسمت دوم مصاحبه اختصاصی با مدیر عامل شرکت الماس لنت آذر؛

حفظ رویای تولید و آفرینش در دنیای یکنواخت کارمندی

امین احمدی ، مدیر عامل شرکت الماس لنت آذر، انگیزه‌ای را که باعث شد نتواند در دنیای کارمندی سکون و قرار داشته باشد و مدام در پی ایجاد تغییرات و پتانسیل‌هایی بود تا بتواند دری به دنیای پویا و زنده تولید بگشاید را به شرح زیر توضیح می‌دهد.

به گزارش پایگاه خبری قارتال نیوز، امین احمدی می گوید، سیستم کارمندی که نهایتا حداکثر به مدیرکلی در یک مجموعه با روتین تعریف شده ختم شود برای من راضی کننده نبود، دلم می‌خواست سفره‌ای پهن کنم که چندین نفر دیگر بجز خودم از آنجا ارتزاق کنند و نان برای خانواده‌شان ببرند.

تقریبا ۳ سال از زندگی کارمندی را سپری کردم با آنکه کارمند بسیار منضبط و پرکار و نمونه‌ای بودم تصمیم گرفتم رویای خود را عملی کرده و مقدمات کار تولید را شروع کنم.

برحسب آنچه شاید تقدیر سرراه انسان قرار می‌دهد که باید با انتخاب و درایت درست از آن بهره ببرد ، عموی همسر من ، کارخانه تولید لنت‌ترمز داشتند و برندهای خوبی هم تولید می‌کردند.

▪️دنیای کارمندی و رویای کارآفرینی را همزمان هندل کردم

من که همیشه در فکر تولید و ایجاد یک مجموعه تولیدی بودم، تصمیم گرفتم کار خود را از همان پتانسیل موجود، استارت بزنم و از سال ۸۵ کار با عموی همسرم را شروع کردم و برای توزیع لنت ترمز از ایشان نمایندگی گرفتم و همزمان کار در اداره پست و نمایندگی لنت‌ترمز را پیش بردم .

بالاخره زمان آن فرا رسیده بود تا قدم به وادی تولید بگذارم. لازم بود تا دنیای کارمندی و رویای کارآفرینی را همزمان هندل کنم .

به این ترتیب که هر روز ساعت یک ربع به ۳ و پایان کار در اداره پست از اداره خارج می‌شدم و تا ساعت ۳ خودم را به مغازه‌ام می‌رساندم و شیفت دوم کار خود را در آنجا آغاز می‌کردم .

تقریبا به مدت ۴ ماه از اداره حقوق می‌گرفتم و اجاره مغازه را می‌پرداختم، چون می دانستم هر کاری در آغاز چالش هایی دارد و من هم باید صبر کنم تا مغازه راه بیفتد .

▪️من هرگز نیت ناامید شدن نداشتم

گاهی حتی دوستان و همکاران اداره برای من ابراز نگرانی می‌کردند و من را از عبث بودن آینده کاری که می‌کردم برحذر می‌داشتند اما من هرگز نیت ناامید شدن نداشتم.

ماهها از پی یکدیگر گذشتند و من هر روز در فکر راهی برای رونق مغازه بودم در یکی از راههایی که برای رونق و پیشرفت کسب و کار انجام داد کارمند بودن در اداره پست، خیلی موثر بود، به فکرم رسید که باید برای مغازه تبلیغ گسترده تری انجام دهم. من نمایندگی لنت ترمز یک برند خوب را داشتم و از طرفی از طریق اداره پست به آدرس و کدپستی تمام لوازم یدک فروشی‌های سراسر کشور دسترسی داشتم این نکته باید نقطه عطف کار من می شد.

بنابراین به اغلب آن لوازم یدک فروشی‌های نامه نوشتم و ارسال کردم. ما یک دستگاه پرینتر داشتیم که در عرض چند روز بوسیله آن چند هزار تا نامه تهیه و ارسال کردیم.

بالاخره کسب و کار ما کم کم به راه افتاد و به رونق رسید. تقریبا از سال ۸۶ تا سال ۹۰ در کار نمایندگی را ادامه دادم .

▪️کاراکتر اصلی آن پیک موتوری هرگز شناسایی نشد

در اینجا دوست دارم یک مطلب جالبی را بازگو کنم، من در آن سال‌ها یک موتور۱۲۵ شهباز داشتم. وقتی کسی سفارش تلفنی لنت می‌داد تماس می‌گرفت و می‌گفت : مهندس به فلان آدرس، لنت ترمز بفرستید و من خودم به عنوان پیک، کلاه کاسکت سرم می‌گذاشتم و با موتور قطعه را می‌رساندم و در واقع همزمان مدیرعامل، فروشنده، ویزیتور و پیک موتوری بودم و در این مدت هیچ‌کس در اورمیه متوجه این موضوع نشد.

من در نقش ویزیتور برای خودم تبلیغ می‌کردم در نقش پیک‌موتوری حتی پول پیک را از مشتری می‌گرفتم و خریداران که مستقیم یا تلفنی با من تماس می‌گرفتند هرگز این مطلب را کشف نکردند!

▪️سرمایه، مایه‌ای است که باید سر و مغز باشد

من توانستم با یک ایده و برنامه ریزی منظم و درست، چند کار را با هم انجام دهم در حالیکه اغلب دوستان حتی انجام یکی از آنها را سخت و خسته کننده می‌دانستند این هم بخاطر این بود که من قادر بودم از عقل خودم کاملا بهره ببرم .

مطلبی اینجا هست که می‌خواهم برای خوانندگان شما هم بازگو کنم. اغلب ما وقتی می‌خواهیم کاری را برای خودمان یا فرزندانمان شروع کنیم، می‌گوییم : سرمایه لازم دارم یا می‌گوییم: سرمایه لازم را نداریم و نمی‌توانیم کار را شروع کنیم.

اما این سرمایه که همه چیز را منوط به آن می‌دانیم چیست ؟ در واقع برخلاف باوری که در نزد همه عرف و قانون شده است سرمایه همان پول نیست، بلکه مایه‌ای است که باید در سر و مغز یا همان اندیشه انسان، وجود داشته باشد .

▪️تصادفی نکته عطف و جمله‌ای سرنوشت ساز شد

زندگی برای من تا چند سال در دو لاین کارمندی و نمایندگی ادامه داشت تا اینکه در ۵ فروردین سال ۹۱ در حال یک ماموریت برای اداره پست، تصادف سختی کردم و همین تصادف نکته عطف زندگی من شد .

در نتیجه آن تصادف بشدت زخمی شدم و حتی زانوی من شکست و راهی بیمارستان شدم .

زمانی که به بیمارستان رسیدم یکی از دوستان و همکاران اداره پست به نام آقای شریفی که در اینجا می‌خواهم از ایشان تشکر ویژه‌ای بکنم برای دیدنم خود را به بیمارستان رسانده بود و حتی کت نو خود را روی پای زخمی من انداخت چون شدیدا احساس سرما می‌کردم، به ایشان گفتم کت شما نوهست و حیف است اگر خونی و خراب بشود، ایشان در جواب گفتند: اشکالی ندارد از یک دوست که عزیزتر نیست .

همان موقع در گوش من نجوا کردند: در هر اتفاقی درس وحکمتی هست می‌دانی این تصادف می‌خواهد چه چیزی به تو بگوید؟ گفتم: نه نمی دانم.

گفت :به تو می‌گوید کلا پرونده کار پست را ببند . این یک نشانه از طرف خداوند برای توست .

همین یک جمله تلنگری برای من بود تا زندگی‌ام را متحول کنم هر چند من از قبل هم در فکر این موضوع بودم اما با آن یک جمله، مصمم‌تر شدم.

این شد که بعد از ترخیص از بیمارستان، استعفای خود را نوشتم و به اداره پست دادم . البته مجبور شدم درخواست استعفا را چند بار تکرار کنم چون اداره پست قبول نمی‌کرد، آنهم به این دلیل بود که من کارمند بسیار ساعی و منظمی بودم و چند بار بعنوان کارمند نمونه انتخاب شده بودم .

ادامه دارد… /خبرنگار: فیروزه خاوه

پارت سوم این مصاحبه را با عنوان(خرید کارخانه «کارلنت تهران »یکی از سه کارخانه بزرگ خاورمیانه) بخوانید.