به نام ژنرال حسنی به کام آذربایجان؛

دست آخوند باید به جیب خودش باشد (قسمت چهارم)

زندگی غلامرضا حسنی برخلاف عده کثیری از افراد مشهور ، تک بعدی نیست ، او کشاورز خوبی است ، چریک کم‌نظیری است ، روحانی مسلط به حوزه دین و فقه است و یک رهبر کاریزماتیک تمام عیار برای آذربایجان است .

به گزارش پایگاه خبری قارتال نیوز، مرحوم حسنی، قبل از انقلاب، کشاورزی و دامداری می‌کرده، مرغداری و همچنین باغات بزرگ سیب در روستای زورگ‌آوا (بزرگ آباد) داشته است.

بعد از انقلاب هم که امام جمعه اورمیه و نماینده رهبر شد، علیرغم آنکه می‌توانست مثل خیلی‌های دیگر نفوذ و قدرت سیاسی خود را در عرصه اقتصاد رانتی و استعماری و استثماری بکار بگیرد و از امکانات فرا جهان سومی! برخوردار شود ولی هرگز این کار را نکرد و آن قامت رشید رزمنده و دستان مانوس به سلاح را در کار کشت و زرع به زحمت و تکلف انداخت .

خدا حسنی را رحمت کند. امروز که این همه، آن همه‌هایی که همه می‌دانیم، خورده و برده و … می‌شود، تازه می‌فهمیم که غلامرضاحسنی عجب مرد علیه‌رحمه‌ای بوده‌است.

حسنی همواره خود را یک کشاورز دانست و نمود و بود و در طول سالیان طولانی عمر شریف خود از طریق کشاورزی امرار معاش کرد.

اگرچه هزار بار می‌توانست اما هرگز هیچ سمت دولتی نداشت .

او معتقد بود که روحانیت نباید به درآمد دولتی متکی باشد، چرا که نمی‌تواند آزادانه سخن خویش را بگوید. او بارها با همان صدای رسا و مردانه که ( خداوند مجدداً و مکرراً در طالع بلند آذربایجان مقدر فرماید انشاالله ) پشت تریبون‌های مختلف گفته بود: « معتقدم آخوند باید دستش به جیب خودش باشد…وقتی آخوند، چشمش به جیب دیگران باشد هر قدر هم عزت نفس داشته‌باشد، بالاخره یک روزی از پای درمی‌آید و با یک وجه مختصر به عنوان وجوه شرعی، بازی می‌خورد و ملعبه دست افراد ناباب می‌شود… یکی از رموز موفقیت خودم را البته اگر موفق باشم در همین استقلال مالی می‌دانم…»

«ائلینین یوردونون دردی غمینه

اؤرَک‌دن یانانین قاداسین آلیم

ائله صداقتی وطن حورمتی

ساخلیان اینسانین قاداسین آلیم…»

حسنی از آن علمایی نیست که شهریار دیده و در شعرش آورده «آش ایچنده علما آز قالیر اودسون قاشیقندا…»

 آش ایچنده عُلَما آز قالیر اودسون قاشیقن‌دا

دربرابر نسل جوانی که وظیفه دارد غلامرضاحسنی و محمدحسین شهریار را بشناسد ، دِین است که ما این شعر شهریار را تماما بنویسیم و چنانچه آنان بخوانند «نه موتلو بیزه و اونلارا»…

آتامیز یوردی بؤلونمکده‌دیمه اویناش آراسیندا

بؤلونر یوزباشینون جرمه‌سی فراش آراسیندا

آتامیز(کوروشی) دنیا باسوبن دخمه‌سی ایچره

آنامیز ایرانی بؤلمکده دیر اویناش آراسیندا

داراشوب جانیمه دشمن هره بیر دیش قوپاریلار

بو یتیم مالی قالوب بیر سوری کلاش آراسیندا

باخ نجه قیزلاری، عورتلری، سائلیک ائدیلر

ملتین ناموسی دیر، فیرلانیر اوباش آراسیندا

تاپسا ملت یاوان آش، ئوزلری بوزباشی یسینلر

گنه بیر نسبت اولور آشیله بوزباش آراسیندا

قره ملت قالوب آج، جانی گئدیر، اوستلیک ایمان

بؤلونور باغ بالی اربابیله آغ باش آراسیندا

آش ایچنده علما آز قالیر اودسون قاشیقندا

نیلَسون شک ائلیوب قاشیقیلن آش آراسیندا

آغ گؤرچین، نه روادیر که ایشیقلیق، قوشی سن تک

یاتا بایقوش یوواسیندا قالا خفاش آراسیندا

گوز یاشیمسان سن آراز قویما گوزوم باخادا گؤرسون

نه یامان پرده چکوبسن ایکی قارداش آراسیندا

دئمه داغ داشدی سلیمان سنی مندن آییران شئی

بیر چیبباندیر کی چیخوب‌دور گوزیلن قاش آراسیندا

خلقی دارتیر، بو دگرمان داشی تک داغلاری ایله

بیزی دارتاندا قالایدی الی بیر داش آراسیندا

شهریار سن یازان اشعاری اوزاقدان تانیرام من

بیر ایوشماخ داغی وار نقشیله نقاش آراسیندا

«استاد شهریار»

مرد نامی آذربایجان که زارع بود و عالم وچریک و پیشوا، که تمام عمر، نان از رنج بازو و پینه دست خود خورد و در کنار زمین خود و حتی با همتی مضاعف، دم همت به آبادانی خاک آذربایجان گمارد که توامان آزاد باشد و آباد .

محصولات کشاورزی، دامداری و باغات حسنی، در دوران دفاع مقدس  یکی از منابع و محل‌های کمک رسانی به جبهه‌ها و رزمندگان بود.

به شهادت اهالی، حسنی به فرماندهان لشکر عاشورا و دیگر یگان‌ها در فصل برداشت محصول خبر می‌داد که بیایید و سهم بچه‌های جبهه را ببرید و کامیون‌های سیب و میوه از باغ‌های حسنی و همین طور محصولات لبنی از دامداری وی به  جبهه‌ها می‌رفت.

مردان زیادی از دوران سربازی خود خاطرات وانت‌های میوه را که مقابل پادگان توقف می‌کرد و راننده می‌گفت: «میوه‌ها را آقای حسنی فرستاده، بدهید به سربازها » به یاد دارند.

و البته مشابه این صحنه‌ها درباره نهادهای حمایتی مثل بهزیستی ، کمیته امداد و .. بارها تکرار می‌شد ، همینطور افراد زیادی که بر حسب نیاز و ضرورت با درخواست‌های مختلف به در خانه او رفته و با دست پُر و امیدوار برگشته بودند هنوز آن دلسوزی و همدلی را بیاد دارند.

 راضی نیستم جنازه‌ام زمین کشاورزی را اشغال کند

در زمان جنگ و بعد از آن، راهها و مدارس و مساجد در روستاها به همت او انشا شد و اقدامات عمرانی در شهرها به سعی و پیگیری او صورت گرفت که مصلای بزرگ اورمیه ، یکی از آنهاست.

اما شاید هیچ یک از این ساختمان‌ها به اندازه مقبره و مزاری که در حاشیه روستای محل تولدش برای خود تدارک دیده بود نتواند تصویری حقیقی و شفاف از او ترسیم کند.

غلامرضا حسنی در مورد محل دفن‌اش پس از مرگ ، گفته بود: «در سینه این کوه برای خودم محل دفن و قبر انتخاب کردم و راضی نیستم بعد از مردن، جنازه‌ام حتی یک متر از زمین کشاورزی و مستعد را اشغال کند» …

غلامرضا حسنی در روستا زاده شده و خانواده او ملاک و کشاورز بودند اما مرد متمکنی مانند او چرا باید به دنبال روحانیت برود؟

زیرا آنطور که بارها شنیده‌ایم فرزندان آن خانواده‌ها که حتی قدرت نسبی اقتصادی دارند به ندرت پایشان به حوزه های علمیه باز می شود.

 تشویق و راهنمایی مادر برای تحصیل علوم اسلامى

مرحوم حسنی تحصیلات ابتدایى را تا کلاس ششم در روستای بزرگ آباد می‌خواند، این دوره‌ را به پایان برده و نبرده، پدرش را از دست می دهد اما در سایه مادر فهیمی که دارد، تحصیلات خود را به طور متفرقه تا کلاس نهم ادامه می‌دهد.

سپس با تشویق و راهنمایی مادر به تحصیل علوم اسلامى علاقمند شده، مقدمات را در همان زادگاهش، در خدمت آخوند روستا مرحوم «ملا مجید اخبارى» می آموزد.

وقتی ملا، علاقه و استعداد شاگردش را می‌بیند او را برای رفتن به شهر اورمیه و ادامه تحصیل در حوزه‌ علمیه‌ تشویق می‌کند.

چند سال به طور جدى به تحصیل علوم دینى می‌پردازد و کتاب‌های « شرح صمدیه» «شرح سیوطى» «المغنى» و «شرح جامع» را خدمت مرحوم «آقا شیخ عزیز شبنم» تلمذ می‌نماید. کتاب «مَعالِمُ الدّین وَ مَلاذُ الْمُجْتَهِدین» را در محضر مرحوم «حاج میزرا على عسکرآبادى » که روحانى برجسته، صریح اللهجه و مجاهدى بود می‌خواند.

سه الی چهار سال مداوم مشغول درس  و تحصیل علوم بوده و حتى بعضى کتب را به طلاب، تدریس مى‌کرده، به گونه‌اى که در میان طلاب و فضلا و اساتید براى خود جایگاه خاصى باز می‌کند.

تا این ‌که در حدود سال ۱۳۲۸ ه.ش که «آقاى فوزى» مدیر وقت حوزه علمیه اورمیه جهت ادامه‌ تحصیل به قم می‌رود، با رای و اتفاق نظر همه‌ بزرگان حوزه علمیه، حسنی به مدیریت مدرسه و حوزه‌ علمیه اورمیه انتخاب می‌شود.

درآمدن به کسوت روحانیت توسط آیت الله شریعمتداری

در این مدت علاوه بر مسئولیت رسیدگى به امور مدرسه و طلاب و تدریس، بخشى از اوائل کتاب «رسائل و مکاسب» را در خدمت مرحوم «میرزا ابوالحسن تأییدى » فرا می‌گیرد.

به طور کلى حضور و اقامت وی در حوزه‌ علمیه اورمیه در حدود شش سال به طول می‌انجامد. در پاییز سال ۱۳۳۰، جهت تکمیل دروس و کسب معارف و اخلاق از محضر بزرگان حوزه به شهر مقدس قم هجرت می‌نماید.

در آنجا با مرحوم «آیت‌الله سید اسماعیل موسوى زنجانى» معروف به «میرآقا» آشنا می‌شود و باقیمانده‌ رسائل و مکاسب را همراه او در درس خصوصى «آیت‌الله سیدابوالفضل زرندى »شرکت می‌کند.

در فلسفه، مدتى به محضر درس آیت‌الله شهید «دکتر محمد مفتح » می‌رود ، که ایشان در صحن حرم حضرت معصومه(س) فلسفه تدریس مى‌کرده‌است.

به مدت دو سال هم کتاب شرح منظومه «شیخ ملاهادى سبزوارى» را در خدمت مرحوم آیت‌الله «حاج سید رضا صدر» تلمذ می‌نماید.

مرحوم «صدر» در آن زمان، جزو اساتید سرشناس فلسفه در قم و مورد احترام همه بوده‌است.

با مرحوم «علامه‌ سیدمحمدحسین طباطبایى »آشنا می‌شود و به درس تفسیر معظم‌له راه می‌یابد.

و بالاخره درسال ۱۳۳۴ توسط آیت‌الله سید محمدکاظم شریعتمداری (زادهٔ ۱۵ دی ۱۲۸۴ – درگذشتهٔ ۱۴ فروردین ۱۳۶۵) از مراجع بزرگ شیعه و مؤسس دارالتبلیغ اسلامی به کسوت روحانیت در می‌آید.

دار التبلیغ اسلامی، مؤسسه‌ای است که در سال ۱۳۴۴ به‌دست آیت الله سید کاظم شریعتمداری تأسیس شد و بعد از انقلاب، این سازمان به دفتر تبلیغات اسلامی تغییر نام پیدا کرد.

دارالتبلیغ اسلامی، مؤسسه‌ای علمی-مذهبی بود که هدف از ایجاد آن ، تربیت مبلغ مذهبی و مقابله با تبلیغات ضد شیعی بود.

در این مرکز، مبلغان مذهبی با زبان‌های خارجی آشنا شده و همچنین کتب تبلیغی به زبان‌هایی دیگر ترجمه می‌شد. (در مراسم افتتاح آن، علاوه بر آیت‌الله شریعتمداری، امام موسی صدر و « سید صدرالدین محمد تقی بلاغی نائینی» معروف به «آیت‌الله صدر بلاغی» که ایشان نماینده آیت‌الله بروجردی در نهضت ملی‌شدن نفت بود ، به ایراد سخنرانی پرداختند …

پایان بخش چهارم/ ادامه دارد…

گزارش از فیروزه خاوه