شاپور بختیار؛ مرغ طوفان یا گنجشک حیران

بررسی سرنوشت شاپور بختیار از زاویه ای دیگر در دوران دو ماهه نخست وزیری اش؛ از روی کار آمدن تا فراری که دیگر بازگشتی نداشت.

من مرغ طوفانم، نیندیشم ز طوفان، موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد
شاپور بختیار، آخرین نخست ‌وزیر ایران، پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران در ۱۵ دی ماه ۱۳۵۷ با شاه بر سر نخست ‌وزیری به توافق رسید، مرغ طوفان که نخست وزیری را بدون اطلاع از جبهه ملی به دست آورده بود، در اولین حیرانی اش از جبهه ملی اخراج شد.
همزمان با خروج شاه از ایران، امام‌ خمینی (ره) پیامی در ۹ ماده برای مردم و ملت ایران فرستاد و اعضای آن را غیرقانونی دانست و از نمایندگان مجلس خواست که از رفتن به مجلس خودداری کنند، از روزی که از طرف امام‌ خمینی، شورای سلطنت غیر فانونی شناخته شد و توصیه گردید که وزرا را به وزارتخانه‌ها راه ندهند، این‌گونه، عملاً از اعضای کابینه سلب اختیار شد. ابتدا عدم قبول وزارت جنگ از طرف “فریدون جم” کابینه را متزلزل ساخت و به دنبال آن استعفای “یحیی صدق وزیری” وزیر دادگستری ضربه دیگری بود که دولت را بیش از پیش متزلزل ساخت و از طرفی بعد از خروج شاه از ایران بختیار به عنوان نخست وزیر غیرقانونی، از طرف تمام دسته‌جات مورد حمله قرار گرفت و تلاش‌های مداوم او برای دستیابی به امام بی‌نتیجه ماند.
حیرانی های مرغ طوفان به اینجا ختم نشد، چراکه او هیچگاه نتوانست محبوبیتی در بین مردم کسب نماید، افرادی که در آن زمان حامی دولت بختیار بودند، از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی‌کرد. مهشید امیرشاهی از جمله معدود کسانی بود که به صورت علنی از بختیار حمایت کرد و در شماره 17 بهمن 1357 در روزنامه آیندگان مقاله‌ای با عنوان «کسی نیست از بختیار حمایت کند؟» منتشر کرد. او در مصاحبه‌ای بختیار را به عنوان «جلوه و اسوه کمال انسانی و خرد» ستود. در یکی از رمان‌های امیرشاهی، راوی داستان بعد از شنیدن خبر نخست‌وزیری بختیار با خود می‌گوید:
پس بالاخره اوضاع خوب شد. آرزوی آدم‌هایی مثل من بالاخره به حقیقت پیوست. از فردا، می‌توانیم زندگی کنیم، تحت حمایت یک دولت محبوب که کنترل را به دست خواهد گرفت، اصلاحات را آغاز خواهد کرد و امنیت را برقرار خواهد ساخت، اما نه بختیار و نه همین اندک طرفدارانش راه به جایی بردند و با همه ترفندهای سیاسی و حمایت های آمریکا و دولت های غرب نیز راه به جایی نبردند، تا آخر سر این قصه حیرانی نخست وزیر دو ماهه بعد از شش ماه زندگی مخفیانه یک روز صبح با اتومبیل به فرودگاه برود. قیافه‌اش را به برکت یک ریش بزی و یک جفت عینک سیاه، مختصری عوض کند. کسی که همراهش بود با یک بلیط درجه یک و چمدان بختیار وارد محوطه فرودگاه شود و چمدان را رد کند. در اتومبیل منتظر بماند تا پرواز هواپیما برای یک ساعت بعد اعلام شود. آن موقع بختیار با شتاب کت را بر روی شانه‌ها انداخته و مثل گنجشک حیرانی شتاب‌زده وارد شود. بخش‌های بازرسی را رد کند، سوار هواپیما شود، مثل گنجشک حیران به فرانسه برسد، در راه فرانسه برای بازگشتی همچون مرغ طوفان برنامه ریزی کند، غافل از آن که دست تقدیر قرار است او را در مسیر شکارچی بیرحم قرار دهد، مرغ طوفان فقط رفت، اما برگشتی در کار نبود، جسد شاپور بختیار و سروش کتیبه منشی او حوالي صبح ۱۷ مرداد ۱۳۷۰ در حالی که ۴۸ ساعت از مرگ آن‌ها گذشته بود، پیدا شد.
گنجشک حیران هیچ گاه نتوانست حس مرغ طوفان را بداند تا بر روی سنگ قبرش این شعر حک شود.
روز نخست، چون دم رندی زدیم و عشق/ شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم
نگارنده در وصف حال شاپور بختیار نیز میگوید:
من بخت برگشته کجا دانم که در آخر این ره، همچو گنجشک به آبخورده قرار است شوم حیران

کاظم کاظمی : روزنامه نگار