شب چلله آمد و رفت و نرفت؛ دگر آن شب‌است امشب که ز پی سحر ندارد

ظاهرا شب چلله امسال هم گذشت اما چه داغ‌هایی که از حسرت بر دل‌ها گذاشت و گذشت.

به گزارش پایگاه خبری قارتال نیوز، و تویی که باید بدانی ، چه می دانی که شب چلله چیست ؟!شب چلله از هزاران شب تاریک‌تر و طولانی‌تر است! و در آن شب ، پدران و مادرانی را می‌بینی که هزار بار آرزوی مرگ می‌کنند.

فقط هفت سال دارد، امسال برای اولین بار مدرسه می‌رود. صبح‌ها برای صبحانه، نان تلیت می‌کند در چای شیرین و لقمه‌ای از همان نان خالی در کیف‌اش می‌گذارد برای زنگ تفریح ! و می‌رود.

آقایی که شما باشید، آیا تفریح با نان خالی را بلد هستید؟! بلد هستید یک وعده بخورید و در آن یک وعده هم غذای گرم نخورید و سه وعده نماز بخوانید و شکر کنید؟! بلدید بترسید که نماز مستمندان به کمرتان بزند؟!

سه ماه است به مدرسه می‌رود، کلی الفبا یاد گرفته و بلد است تا خیلی زیاد بشمارد و مادرش به او گفته باید هر روز چیزهای تازه یاد بگیرد .

امشب بخاطر همین حرف‌اش، هزار بار به خودش لعنت فرستاد آن هم در آستانه روز مادر، در درگاه بهشتی که می‌گویند زیر پای اوست .

آخر امروز ظهر که صمد از مدرسه برگشت، چشمان‌اش برق می‌زد .

فاصله مدرسه تا خانه را دویده بود و عرق روی پیشانی‌اش مثل شبنم می‌درخشید .

مادر داشت سیب‌زمینی سرخ می‌کرد، یک دانه سس کچاپ هم گذاشته بود کنار سینی نهار صمد، سیب‌زمینی با سس، بهشت‌زمینی صمد بود .

اول فکر کرد بوی سیب‌زمینی سرخ شده چشمان صمد را می‌خنداند .

اما صمد حتی سیب‌زمینی را نگاه نکرد از دیدن سس کچاپ هم فریاد شادی نکشید . دوید سمت مادر، بغلش کرد و با خنده گفت ، حدس بزن امروز چی یادگرفتم ؟

مهلت نداد مادر حدس بزند، فورا گفت چلله …چلله، مامان امشب چلله هست تو می‌دونستی ؟ بابا می‌دونه امشب چلله هست ؟

ماما امشب انار می‌خورن ، هندوانه می‌خورن ، حلوا می‌خورن ، از اون حلواهایی که وقتی حسن‌بابا فوت کرد درست کردیم نه ها ، از اونها که از بازار می‌خرند ، ماما امشب …

دست مادر چسبید به تابه داغ سیب‌زمینی و قلب‌اش سوخت ، قلب‌اش لرزید ، احساس کرد قلب‌اش آمده داخل دهن‌اش ، عرق سرد روی پیشانی‌اش نشست .

نگاهش را از صورت زیبای صمد دزدید ، با صدایی که انگار به حنجره‌اش چسبیده بود گفت : باشه مادر نهارت را بخور بعد.

سینی نان و سیب‌زمینی را گذاشت جلوی صمد ، گوشه سس را هم باز کرد.

چرا یادش رفته بود که امشب چلله هست ، از دست خودش خیلی عصبانی بود که یادش رفته اگر یادش نرفته بود نمی‌گذاشت امروز صمد برود مدرسه ….

روی تخته نوشته بودند : «بمناسبت شب‌چلله امروز درس پرسیده نمی‌شود».

هر کس وارد کلاس می‌شد از دیدن ابتکار روی تخته، کیف می‌کرد و می‌پرسید: ایول اینو کی نوشته ؟

هر کدام از بچه‌ها چیزی می‌گفتند و سر و صدا هر لحظه بلندتر می‌شد .

الیاس ! تو حلوای گردو دوست داری یا هویج ؟ الیاس سرش را بلند کرد، زل زد در چشم‌های سعید، و با صدایی که انگار از همه سرو صدای‌های کلاس، بلندتر بود فریاد زد: حلوای تو را ….

سعید، خواست حرفی بزند ولی لرزش اشک در چشمان الیاس او را ساکت کرد، سرش را پایین انداخت و تا زنگ آخر نگاهش را از چشمان الیاس دزدید.

▪️مصرف گرایی را ترویج می‌کنند و به گور اقتصاد مقاومتی می‌خندند!

الیاس تا شب نگذاشت، پری تلویزیون را باز کند، تمام بعد از ظهر را با بغضی که در گلوی‌اش مشت شده بود با پری بازی کرد و شب پری را گذاشت روی پای‌اش، شیشه شیر را داد دستش و برای‌اش قصه گفت و لالایی خواند، تا پری خوابید و ندانست امشب شب چلله بود، مادر چندبار با شرمندگی گفته بود: مادر جان، پری که هنوز نمی‌فهمد چلله چی هست، الیاس گفته بود نمی‌فهمد، اما اگر این رسانه ملی! لعنتی را باز کند که می‌بیند کوفت‌هایی که آنجا نشان می‌دهند برای خوردن هست و بغضش را خورده بود…

در ، خانه همسایه که یک هندوانه کوچک و مقداری گُلقند و کمی تخمه آفتابگردان، تمام تدارکات شب چلله‌شان بود، تلویزیون تمام زورش را می‌زد برای حفظ و بقای سنت‌ها در مملکت، کرسی نشان می داد و سینی‌های پر از انار و پرتقال و سیب سرخ و انگور و خلاصه خیلی چیزهای دیگر و هندوانه‌هایی که می خواستند هنر نزد ایرانیان است و بس را با نقش و نگارهای منبت و معرق شده ! روی پوست‌شان نشان بدهند ! و خانواده‌های مکرم و معظمی را نشان می‌داد در خانه‌های عظیم با یخچال‌هایی که انگار درهای‌شان به بهشت باز می‌شد!

و البته مهمان هم داشتند با لباس‌های مهمانی از برندهایی که قیمت‌شان را به دلار حساب می‌کنند!

خانه، زندگی‌هایی را نشان می‌دهند که هفتاد درصد ملت حتی خوابش را نمی‌بینند و نعوذبالله انگار که دارند مصرف گرایی را ترویج می‌کنند و به گور اقتصاد مقاومتی می‌خندند!

خدا ما را ببخشد اما انگارآنتن تلویزیون افتاده دست سرمایه‌داری و با تبلیغ مداوم کالاهای رنگارنگ از فروشگاه‌های زنجیره‌ای که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد، تازه کف کلاس‌شان است و شهرهای فرش و لوازم خانگی و … می‌خواهد فرهنگ تجمل‌گرایی را به نفع پولدارها و صاحبان بنگاه ها و سرمایه داران مرفه بی‌درد، ترویج کند.

در همین صدا و سیمای انحصار طلب بی‌رقیب که قرار بود در خدمت مستضعفان و اهداف انقلابی باشد چیزهایی چنان آب و تاب دار نشان بچه‌های نیمه گرسنه با دهان خشک می‌دهند که پدر مادرها از خدا می‌خواهند زمین دهان باز کند و آنها را با تمام حجم شرمندگی‌شان ببلعد.

و نمی‌دانند چند روز دیگر که همین تلویزیون از دهه فجر و انقلاب، حرف خواهد زد، چطور روی‌شان بشود و به بچه‌ها بگویند: انقلاب یعنی برابری و برادری و ما انقلاب کردیم برای عدالت، برای اینکه تلویزیون چیزی را نشان بدهد که ما در خانه‌هایمان داریم و ما در خانه‌هایمان چیزهایی را داشته باشیم که تلویزیون نشان می‌دهد.

آنوقت این نسل فردای ‌«وارث فقر شده» که باید وارثان انقلاب می‌شدند، نمی‌گویند: چرا شب چلله ما شبیه چلله مجریان شادکام کنار آتش و آجیل و میوه‌های درخشان و … تلویزیون نیست ؟! پس سهم ما از شیرین و شور این مملکت کجاست؟!

نسل جدید، در اغلب خانه‌ها دیگر تصوری از سنت‌ها، آیین‌ها، مراسمات، بزرگداشت‌ها و حتی دور همی و مهمانی ندارند.

جامعه به حدی رسیده که در تامین قوت وغذای یومیه مشکل دارد، خانواده‌ها بین لزوم برگزاری سنت‌ها و تورمی که سفره‌شان را خالی کرده است انتخابی ندارند.

وقتی نیازهای اولیه خانواده تامین نمی‌شود و خطر گرسنگی نزدیکتر از آن است که گریزگاهی برای کوچکترین دلخوشی‌ها بگذارد و کم‌کم مساله بقا مطرح می‌شود ، چه راه چاره‌ای می‌ماند؟

▪️فقرا شب‌چلله را از دور نگاه کردند

دهک‌های پایین جامعه، امسال بیشتر از سال‌های قبل از مراسمات شب‌چلله فاصله گرفتند و شب چلله را از دور نگاه کردند چون پول، سواره است و مردم پیاده، چون قدرت خرید مردم ،هر سال که نه بلکه هر لحظه کمتر می‌شود، چون کارگر روزمزدی که در فصل زمستان اغلب بیکار است، نمی‌تواند برای یک شب، چند میلیون تومان خرج کند.

نمونه‌اش همین خانواده آقا مصطفی که دخترشان، امسال عروس شده و باید برایش پیشکشی شب چلله می‌فرستادند و دل‌شان می‌خواست دخترشان برای شام با شوهرش بیاید خانه آنها.

آقا مصطفی تا دو روز مانده به شب‌چلله به هر دری زد که پول تهیه کند، اما نشد آخر سر هم رفت پیش صاحبکارش و حقوق ماه آینده‌اش را پیش‌پیش گرفت، زنش گفته بود: خدا بزرگ است حتی اگر گرسنه بمانیم نباید بگذاریم دخترمان در خانه شوهر، سرافکنده بشود …

مردم در وضعیتی قرار گرفته‌اند که نمی‌‌توانند به اندازه خودشان ارزاق تهیه بکنند، با این حساب، شب‌چلله برای مردمی که زیر خط فقر زندگی می‌کنند که نمی‌کنند! بی‌معنی است و تمام سنت‌های دیرینه دارد جایگاهش را از دست می‌دهد.

گرانی و تورم به مشکلات فرهنگی و اجتماعی منجر شده و تورم تاثیر مسموم خود را بر روابط خانوادگی و رفت و آمدها گذاشته است.

آیا آنان که باید، به فکر هستند که کمرنگ شدن و اضمحلال سنت‌ها چه تبعاتی برای خانواده‌ها و فرهنگ به‌بار می‌آورد؟

برخلاف تصویر یک بعدی که از امنیت القا می‌شود، پدر مظلوم و شرمنده‌ای که شب چلله تا پاسی از شب از ترس نگاه منتظر اهل و عیال به خانه برنگشته‌است، اصلا احساس امنیت نمی‌کند، مادری که از ترس تبلیغات رنگارنگ خوردنی‌ها، حتی از روشن کردن تلویزیون می‌ترسد به هیچ وجه احساس امنیت ندارد.

آیا وقتی لشکر کافر فقر از دروازه شهرها و خانه‌ها بگذرد ،جایی برای حیات ایمان می‌گذارد ؟ آیا کسی که زندگی خود و خانواده‌اش از شدت نداری و گرسنگی به خطر افتاده باشد دیگر به کاری که از سر اضطرار می‌کند و به تبعات آن فکر خواهد کرد؟

اکنون فشار تورمی بی‌سابقه، اقتصاد خانوارهای کم درآمد و حتی طبقه متوسط، کسبه خُرد و کارگران را فلج کرده است.

جهش ۷۵ درصدی قیمت دلار در کمتر از یک سال و ناکارآمدی یا حتی نبود اقدامات موثر و برنامه‌های حمایتی، طبقات مولد اقتصادی را به مرز سقوط رسانده است.

شاید افزایش ۷۵ درصدی قیمت دلار درچند ماه، برای عده اندکی، فقط یک خبر اقتصادی باشد، اما سیل این تورم،زندگی طبقه متوسط و کم‌درآمد را برسر راه خود ویران و نابود می‌کند.

صاحبان کارگاه‌های کوچک تولیدی اگر حتی به فکر کارگرانشان باشند، وقتی هر چه درمی‌آورند خرج مواد اولیه می‌شود و هیچ پولی برای خودشان و حقوق کارگرها نمی‌ماند یا باید تعطیل کنند و همراه کارگران گرسنه بمانند یا فشار بیاورند به دستمزد کمتر از بخور نمیر کارگرها .

▪️چه بلایی بر سر کارگران و حداقلی بگیران می‌آید

آیا وقتش نشده آنان که باید، از خودشان بپرسند: چه بلایی قرار است بر سر کارگران ، حداقلی بگیران و کارفرمایان مستقل بیاید؟ قیمت مواد اولیه چند برابر شده، مردم قدرت خرید ندارند، کارگرها با حقوق کمتر از حداقلی که به ده روز اول ماه نمی رسد و سفره‌ و شکم‌های خالی دارند از بین می‌روند.

صاحبان مشاغل و کسب و کارهای کوچک که روزی امید به بهبود اوضاع داشتند حالا با دست خالی و برق خاموش مغازه‌‌ها و کارگاه‌ها نشسته‌اند و چشم به آینده تاریک دوخته‌اند.

▪️واقعا آیا کسی به فکر تسکین این همه درد هست؟

امسال هم شب‌چلله تمام شد و نشد ! کودکان معصوم زیادی در سرما و تاریکی بلند شب در کف خیابان، دنبال لقمه‌ای نان، پیکر نحیف خود را به این سو و آنسو کشاندند، کودکان بازمانده از تحصیل، کودکان در روستاهایی که شاید آقایان حتی خبر از بودن‌شان هم ندارند، کودکانی که حتی نتوانستند مدرسه بروند و آنجا بشنوند که شب چلله آمده است.

زباله جمع‌کن جوانی را دیدم که روشنایی صبح نزده ، گوشه خیابان از شدت سرما طوری جمع شده‌بود که از پلاستیک کوچک ضایعاتی که جمع کرده بود مچاله‌تر بود و چسبیده بود به زمین سرد، اصلا نمی‌شد تشخیص داد مرده است یا زنده، انگار ریه‌ها درون سینه‌اش یخ‌زده بودند، نفس‌اش آنقدر سرد بود که در آن هوای سرد، بخار از دهانش خارج نمی‌شد.

چند خیابان بالاتر، یک جناب شاسی‌بلند را دیدم که مجبور شد در شلوغی جلوی آن شیرینی فروشی مشهور، صد متر دورتر پارک بکند و با تفاخر رفت داخل مغازه و ریه‌هایش را پُر کرد از گرمای معطر شیرینی‌ها و کیسه‌هایش را از آجیل و تنقلات و کارگران لاغر قنادی با روپوش‌های سفید، پاکت‌ها و کیسه‌ها و جعبه بزرگ کیک را تا در ماشین‌اش بردند و او رفت در یکی از آن خانه‌های مثل کاخ که همه جای شهر به چشم می‌خورند.

این همه تناقض در این مملکت انقلابی، در کوچه‌ها و خیابان‌هایی که قدم به قدم نام مقدس شهدا بر در و دیوار هست چه معنایی دارد؟!

آیا کسی به آثار اجتماعی، فرهنگی و روانی این فقر افسار گسیخته و این همه تبعیض و فاصله طبقاتی آگاه هست ؟

آیا واقعا می‌خواهید، خون‌ریزی خنجر«تورم شتابان» را که بر شاهرگ معیشت مردم فرود آمده و پیکر کارد آجین اقتصاد را با چسب زخم افزایش ۲۰ درصدی حقوق بند بیاورید؟! یا اینکه بالای سر جسم در حال جان کندن توده‌ها نشسته‌اید و قصد دارید تا نفس آخر، مردم را به حرف بگیرید که بی‌دردسر و فریاد و فغان ، فقط بمیرند یا نه با وقاحت تمام انتظار دارید تحت تاثیر مرفین وعده درمانی شما با لبخند رضایت و نشئه بمیرند ؟!…

دگر آن شب‌است امشب که ز پی سحر ندارد

من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد

من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغ‌ام

که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد

همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم

چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد

ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان

همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد

به هوای باغ مرغان همه بال‌ها گشاده

به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد

بکش و بسوز و بگذر منگر به این که عاشق

بجز این که مهر ورزد گنهی دگر ندارد

می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن

که شراب ناامیدی غم درد سر ندارد

گزارش از فیروزه خاوه