میراث فرهنگی شهر من تکه تکه می شود

طی سال های اخیر این مکان ارزشمند به مکانی تبدیل شده است که کمتر کسی اتنظار چنین رویدادی را دارد.یادگاری نوشتن بر روی در و دیوار این مکان .تبدیل شدن این مکان به مکان سرگرمی پیرمردان این منطقه که اکثر اوقات خود را در مکان میگذارنند، یا تبدیل به سفره خانه سنتی، یا رستوران، نوعی بی احترامی محسوب می شود.طوری که اکثر اوقات آجرهای این آثار نابود می شود یا معلوم نیست چه کسانی صاحب این آجرها می شوند.

همیشه از خودم سؤال می کنم این همه کینه توزی نسبت به گذشته کلانشهر اورمیه از کجا ریشه می گیرد؟ چرا اهالی کلانشهراورمیه را از دور تاریخی حیات خود خارج کرده اند؟؟؟

حجت تمام شد؟ با پیاده روهاى ناجور، با سلام، با سم ودیوارهاى نم دار! و تمام فرا رسید! از ایستادن معمارى ها پشت چراغ قرمز و چقدر مرموز است حرفهاى گیردار پیرمرد لاى سبیل هاى قجریش وعصایش که نزدیکیهاى قیصرخاتون زمین میزند! کوچه تمام شد، تاک هایى که قدشان به زمین می خورد، عبورمی کرد از من تا چیزى شبیه به تارهاى بافته اش از فرش تا مو، سیاه سیاه ! اینها به جاى حرف گریه میزنند!؟ این پیرمرد همه اش گذشته است، پیرزن را یادش نیست، اما یادش هست که این خیابان ها با چوب نسبتى دارند، یا مرده هامان تا کمى از سن تو و من پیشتر بلاتکلیف تر از زنده هامان بوده اند. می گفت: زهر چکمه ها این آسفالت ها را شماره کرده و حالا شهردارى وظیفه ى زهر خوراندن دارد . بیا ببین، من گم کرده اى دارم که میان ساعت دیوارى شهرم دورها و تندیس دو بال طلایى بالاى گنبد گیر کرده است … بالاتر، بالاتر، آن خط ناخوانا نشانه ى تبار من است، داد زد: سرسام گرفتم از این همه خالى، از سرخى بازار کهنه،و…

اورمیه یکی از زیباترین شهرهای ایران و مرکز استان آذربایجان غربی است. از شواهد و آثار باستانی منطقه؛ معلوم می شود که اورمیه در زمان دولت ماد نیز آباد و مسکون بوده است. در این میان آثار تاریخی بسیار زیادی را می توان در این استان علی الخصوص اورمیه یافت که در نوبه ی خود از جایگاه ویژه ای برخوردار است و وجود این آثار تاریخی و وجود جاذبه های گردشگری طبیعی بی شمار همواره جلوه ی خاصی به شهر اورمیه داده است.اما همانگونه که است این بناهای تاریخی قدمت تاریخی طولانی دارند و همواره  نیاز به تعمیر و مرمت دارند چرا که در نوع خود این آثار تاریخی بخشی از شناسنامه و هویت یک شهر یا استان را تشکیل میدهد.

یخچال نه پله(دوققوز پله بوزخاناسی) مربوط به دوره قاجار است و در اورمیه، خیابان همافر، محله قدیمی نه پله واقع شده است .این مکان از دیرباز محل نگهداری یخ بوده است. در معماری این مکان سنگ و آجر با دقت تمام به کار گرفته شده است. از نظر قدرت و استحکام در وضعیت بسیار مطلوبی قرار دارد به طوری که پس از گذشت سالیان دراز، همچنان سالم باقی مانده و آسیبی به آن وارد نشده است.

اما چندین سال است که بی مهری مسئولان نسبت به تعمیر و مرمت این آثار تاریخی ارزشمند حسرت برخی از هموطنانم را بر دل گذاشته است. معضلی که امروزه صنعت گردشگری آذربایجان غربی در آن فرو غلطیده، و عدم توجه مسئولان به زیرساخت های اساسی باعث شده است که این استان کمتر مورد استقبال گردشگران واقع شود در سالهای اخیر، نسبت به نگهداری باقیمانده آثار این بنا و مرمت قسمتهای خراب شده آن، اقداماتی شده است.

اما طی سال های اخیر این مکان ارزشمند به مکانی تبدیل شده است که کمتر کسی اتنظار چنین رویدادی را دارد.یادگاری نوشتن بر روی در و دیوار این مکان تبدیل شدن این مکان به مکان سرگرمی پیرمردان این منطقه که اکثر اوقات خود را در مکان میگذارنند،نوعی بی احترامی محسوب میشود.طوری که اکثر اوقات آجرهای این آثار نابود میشود یا معلوم نیست چه کسانی صاحب این آجرها میشوند.ترک هایی که روی آجرها یا بر در و دیوار این مکان دیده میشود،همگی حاکی از بی مهری مسئولان این استان است.همه این ها به کنار..کاری که اکنون کرده اند بدتر از هر کار دیگر است.

تبدیل آبگینه ی این شهر به رستوران.آیا چنین کاری شایسته این مکان بود؟ کجای دنیا چنین چیزی مشاهده می شود؟! چرا اهالی کلانشهراورمیه را از دور تاریخی حیات خود خارج کرده اند؟سوالم این است که اگر این بنا در پایتخت یا اصفهان بود آیا چنین بلایی به سرش می آمد؟چرا کسی به فکر توسعه صنعت گردشگری در استان نیست؟ آیا درآمد صنعت گردشگری، از یک رستوران زیرزمینی کم است؟!وقتی به سیاست گذاری های سایر استان ها در سطح کلان کشوری نگاهی می اندازیم شاهد موفقیت برخی از استان ها در این باره می شویم که توانسته اند با تبیلغات وسیع و ایجاد زیرساخت های مناسب و صد البته حمایت مسئولان استانی به موفقیتهای بسیاری دست یابند.اما استان آذربایجان غربی همواره از این جهت کمی مورد بی توجهی مسئولان قرار گرفته است.

آبگینه ی ارومیه در سکوت محض یخ شد.هزاران هزار سوال بی پاسخ در اذهان مردم شهرم وجود دارد. من به قامت قلم خود در چند سال اخیر نقش زدم. آنچه را که باید و شایسته بود.اما امروز دیگر این نقش تکراری است اما بازهم به قول مولانا: کوشش بیهوده به از خفتگی… داغ دوققوز پیله تنها بخشی از درد دلم بوده است. واقعا آه از نهاد دوستداران فرهنگ و تاریخ برمی آید و معلوم نیست این تخریب و تحریف ها تا به کی ادامه خواهد داشت. سؤالاتی که مسئولان باید به آن پاسخ داده و در برابر وظیفه ای که آن را تحویل گرفته اند، احساس مسئولیت کنند.

نویسنده: اکبر سعادت