ارومیه در محاربه عالم سوز/ بخش سوم

ارومیه در محاربه عالم سوز از مقدمه نصارا تا بلوای اسمعیل آقا ( ۱۳۰۰-۱۲۹۸ شمسی).

دوره چیرگی عثمانی‌ها چندان به درازا نکشید؛ در جبهه قفقاز نیروهای روسیه این تهاجم گسترده عثمانی‌ها را به شکستی فاحش تبدیل کردند و به دنبال این دگرگونی در جبهه اصلی جنگ، قوای ژنرال چرنوز بوف در آذربایجان از نو فرمان یافتند که مواضع پیشین خود را تصرف کنند. روس ها در اواخر ژانویه ۱۹۱۵ / اواسط ربیع الثانی ۱۳۳۳ تبریز، و چندی بعد نیز در اواخر مه/  اواسط رجب همان سال ارومیه را از نو تحت اشغال درآوردند؛ اینک نوبت نیروهای محلی هوادار روس، ارمنی ها و آسوری ها بود که در مقام تلافی، دست به غارت و کشتار مسلمان‌ها بگشایند.

در این مرحله علاوه بر مسیحیان محلی – چه باقیمانده آن‌هایی که راه مهاجرت در پیش گرفته و اینک همراه با قوای روسیه به ارومیه بازگشتند و چه کسانی که در همان جا مانده و به نحوی از کشتارهای پیشین جان به در برده بودند- عنصر دیگری نیز بر عناصر تلافی جوی محلی افزوده شد که وضع را به کلی دگرگون ساخت. در پاییز همان سال حدود چهل هزار نفر از طوایف آسوری منطقه حکاری، واقع در قلمرو عثمانی که به «جلو» معروف بودند به خاک ایران پناهنده شده و در صفحات سلماس و ارومیه جای گرفتند.

جلوها که تا پیش از این تحولات در مناطق کوهستانی بین موصل و وان و ارومیه می زیستند، اصولاً از ساختاری عشایری برخوردار بودند. در حالی که «مارشیمون» – لقب پیشوای دینی جلوها – رهبری معنوی و روحانی آن‌ها را برعهده داشت، امور جاری و روزمرۀ آن‌ها توسط ملک‌ها که در حکم خواتین این نظام ایلی، بودند اداره می‌شد. تا پیش از جنگ روابط جاری میان جلوها و عثمانی‌ها، روابطی بود همانند روابط دیگر طوایف آن حدود با اقتدار مرکز؛ مناسباتی توام با افت و خیزهای خود. ولی با شروع جنگ و به‌ویژه پس از پیوستن ترک‌های عثمانی به صف دولت‌های، مرکز سخت گیری‌هایی آغاز شد و مارشیمون بنیامین رهبر جلوها در آن زمان که از این پس فقط به لـقب مارشیمون از وی یاد خواهد شد به منطقه کوهستانی و صعب العبور دیز عقب نشست.

در این بین در فاصلهٔ مه تا اکتبر ۱۹۱۵ جمادی الاخر تا ذیحجه ۱۳۳۳ بنا به دلایلی که کاملاً روشن نیست، جلوها به رغم خط مشی محتاطانه‌ای که ترک‌ها در پیش گرفته بودند، تصمیم گرفتند که بر ضد دولت عثمانی وارد جنگ شوند. احتمالاً گزارش‌های واصله از سرنوشت دردناک ارمنی‌ها که در آن دوره هدف قتل عام ترک‌ها بودند و همچنین اغوای روس‌ها در این تصمیم مؤثر واقع شد. در خلال زد و خوردهایی که صورت گرفت، جلوها که به حال خود گذاشته شده بودند دچار شکست شده و در اواخر پاییز ۱۹۱۵ / ۱۳۳۳ همراه با گروهی از ارمنی های وان که آن‌ها نیز از قتل عام ترک‌ها جان به در برده بودند به خاک ایران گریختند. جلوها با ساختار عشایری و سرشت جنگجویانه خود به کلی از آسوری‌های رعیت‌مآب روستاهای سلماس و ارومیه متفاوت بودند و استقرار آن‌ها در این حدود که با نهب و غارت گسترده‌ای توام شد، نقش مهمی در افزایش تنش‌های موجود ایفا کرد.

در این دوره از حکمروایی روس‌ها و متحدان مسیحی آن‌ها که تا بروز انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و فروپاشی تزاریسم ادامه یافت اگر چه دولت مرکزی سعی کرد با انتصاب کسانی چون یمین الدوله، معز الدوله و اعتمادالدوله به حکومت ارومیه آن حدود را از نو تحت انتظام درآورد ولی در واقع حاکم اصلی روس‌ها بودند که چه از طریق فرماندهان نظامی خود در محل و چه از طریق کنسولگری روسیه که در این دوره تحت سرپرستی بازیل نیکیتین قرار داشت، اداره امور را در دست داشتند.

در پی بروز انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، در عرض مدت زمان کوتاهی یعنی در فاصله بهار تا پاییز همان سال اقتدار نظامی روس‌ها در هم ریخت و سربازهای روسیه به تدریج- و با غارتگری‌های بسیار- راه بازگشت به موطنشان را در پیش گرفتند. اگر چه این دگرگونی بسیاری از ایرانیان را امیدوار ساخت که با خروج قوای روسیه، دوران مداخله نیروهای خارجی نیز به سر آمده باشد ولی مقدرات جنگ برای ایران، و به ویژه برای ارومیه سرنوشت دیگری را در نظر داشت.

به رغم امتناع فزاینده سربازهای روس از ادامه جنگ و حذف تدریجی روسیه از صحنه به عنوان یک قدرت مؤثر نظامی که انعقاد قرارداد برست لیتوفسک در مارس ۱۹۱۸ بین بلشویک ها و دول مرکز آن را قطعیت بخشید، مقامات نظامی متفقین بر ضرورت پر کردن جای خالی نظامیان روس تأکید داشته و خواهان آن بودند که حتی الامکان از بهره برداری عثمانی ها از این تحولات جلوگیری کنند. اگر چه نگرانی اصلی متفقین ـ و بویژه انگلیسی ها ـ از بابت جبهه قفقاز بود و امکان پیشروی عثمانی در آن حدود که نه فقط متصرفات جدید بریتانیا در بین النهرین، بلکه بخش‌های مسلمان نشین قفقاز و ترکستان و لهذا مرزهای شمالی هندوستان را تهدید میکرد و به همین جهت بخش اصلی تلاش‌های آن‌ها بر امکان بسیج و تسلیح گرجی‌ها و ارمنی‌ها به منظور جایگزینی قوای روسیه متمرکز گردید، ولی در حاشیه این تلاش و تدارک، جبهۀ شمال غرب ایران نیز اهمیت فراوانی یافت.

اهمیت این بخش در مقام منتهى الیه جنوب شرقى جبهه قفقاز دلایل متعدد داشت؛ این ناحیه گذشته از آن که یک معبر مواصلاتی مهم میان آناتولی و قفقاز محسوب می شد، با انبوهی از عناصر مسلح مسیحی که در خود جای داده بود از زمینه مناسبی جهت تشکیل یک قوای نظامی برخوردار بود و متفقین در بهره برداری از این موقعیت لحظه ای درنگ نکردند آن‌ها در این امر از همکاری و همراهی بسیاری از مقامات نظامی و سیاسی بر جای مانده از نظام روسیه تزاری نیز برخوردار بودند.

در این زمینه حق تقدم با روس‌ها بود که از همان اوایل جنگ تلاش‌هایی را برای تشکیل یک نیروی منظم ارمنی و آسوری به عمل آوردند. در سال ۱۹۱۶، یعنی اندک زمانی پس از استقرار جلوهای حکاری در ارومیه میان بنیامین مارشیمون پیشوای روحانی جلوها، شورای مرکزی آسوری‎‌های ارومیه از یک سو و ژنرال چرنوزبوف و ژنرال یودنیج (رئیس ستاد قوای روسیه در قفقاز) از سوی دیگر برای تشکیل دو ستون نظامی مسیحی توافقی صورت گرفت. ولی این طرح تا قبل از پیشامد انقلاب ۱۹۱۷ و ضرورت تشکیل چنین نیرویی صورت تحقق به خود نگرفت. ظاهراً تا پیش از ۱۹۱۷ همکاری نظامی مسیحیان و قوای روسیه از سطح خدمات پراکنده تعدادی از نیروهای سوار آسوری به فرماندهی آقاپطروس در مقام واحدهای گشتی و اکتشافی فراتر نرفت. تنها پس از فروپاشی امپراتوری روسیه بود که لزوم تشکیل چنین نیرویی صورت عاجل و ضروری یافت و متفقین به نحوی جدی در این زمینه وارد کار شدند.

بازیل نیکیتین، کنسول روسیه در ارومیه که از آغاز در مقام مدیر شعبه محلی «کمیته مرکزی کمک به مسیحیان» رسیدگی به این گونه امور را بر عهده داشت در خاطرات خود می‌نویسد که «بی نظمی و شورش قشون روس و متارکه عملیات جبهه، مسیحیان را به وحشت انداخت و ناچار هیئتی در ماه اکتبر ۱۹۱۷ [ ذیحجه ۱۳۳۵ – محرم ۱۳۳۶] به تفلیس رفت و از زمامداران دولتی درخواست حمایت نمود و پس از ورود این هیئت ژنرال لبدینسکی قشون قفقاز تلگرافی به من اطلاع داد که تصمیم گرفته شده است که در ارومیه قشون مسیحی تشکیل شود.»

در این دوره با آن که تشکیلات نظامی برجای مانده از روسیه در آن حدود ـ یعنی سپاه هفتم – از وضعیت به سامانی برخوردار نبود ولی بار اصلی تشکیل این نیروی جدید را عهده دار شد. در سپتامبر / ذیحجه ۱۳۳۵ همان سال پرنس وادیولسکی به جای ژنرال چرنوزبوف به فرماندهی سپاه هفتم روسیه منصوب شد و علاوه بر این دولت موقت روسیه نیز شخصی را به نام تاسک به سمت کمیسری سپاه مزبور تعیین کرده بود. سپاه هفتم با استفاده از ذخایر نظامی چشمگیرش وظیفه تسلیح و همچنین مسئولیت تأمین کادرهای حرفه ای لازم جهت سازماندهی چنین نیرویی را عهده دار شد و وابستگان نظامی و سیاسی متفقین نیز دیگر جنبه های کار را.

در عرض مدت زمانی کوتاه اکثر مؤسسات خیریه و تبشیری خارجی که تا پیش از این بیشتر به نحوی غیر مستقیم و غیر رسمی در جهت پیشبرد منافع متفقین فعالیت می‌کردند، جنبه شبه نظامی یافته و هر یک بخشی از مسئولیت‌های نظامی جاری را عهده دار شدند.

دکتر ویلیام شد سرپرست هیئت پر سبایترین آمریکا که اصولاً از والدینی میسیونر، زاده ارومیه بود و از دیرباز در آن سامان فعالیت داشت، در ژانویه ۱۹۱۸/ ربیع الاول ۱۳۳۶ به سمت کنسول ایالات متحده در ارومیه تعیین شد و با اختصاص بودجه چشمگیری که در آمریکا به نام کمک به ایتام و مستمندان مسیحی ایران گردآوری می‌شد به امور نظامی، نقش مهمی در ساماندهی قوای مسیحی ایفا کرد. معاون وی دکتر هری‌پاکارد نیز ریاست نیروی انتظامی آسوری‌ها را در شهر عهده‌دار بود.

یکی از آخرین مؤسسات «خیریه»ای که در همین مراحل پایانی بر دیگر مؤسسات فعال ارومیه افزوده شد و فوراً کاربرد نظامی خود را آشکار ساخت، تشکیلات «آمبولانس فرانسه» بود؛ در تابستان ۱۹۱۷ دولت فرانسه در یک اقدام تبلیغاتی مقرر داشته که یک هیئت پزشکی که هزینه آن را مردم فرانسه تقبل کرده بودند عازم جبهه قفقاز گردد. هیئت مزبور که تحت سرپرستی دکتر کاژول قرار داشت در اوائل اوت / اواسط شوال ۱۳۳۵ از طریق باکو وارد ارومیه شد و هنگامی که کلنل شاردینی وابسته نظامی فرانسه در قفقاز در ماه دسامبر /ربیع الاول ۱۳۳۶ به لیوتنان گاسفیلد یکی از اعضاء هیئت فرانسوی، فرمان داد که در امر سازماندهی قوای مسیحی مشارکت کند وی دو افسر و دو درجه دار جمعی آمبولانس مزبور را نیز به کار گرفت.

در آغاز قرار بود که قوای مزبور با اشتمال بر نیرویی معادل ۸ تا ۹ هزار نفر، به صورت چهار گردان پیاده، دو واحد سوار و دو آتشبار توپخانه سازماندهی شود ولی در عمل سه گردان بیش تشکیل نشد. فرماندهی عالی این قوا با کلنل کوزمین، از افسران روس بود که با کمک سه افسر فرانسوی و حدود سی صاحب منصب و درجه دار جزء دیگر اداره آن را بر عهده گرفتند.

در همان بدو تأسیس قوای مسیحی، فرانسوی‎‌ها تصمیم گرفتند بودجه ای معادل بیست هزار فرانک فرانسه را به این کار اختصاص دهند. قرار بود این پول تحت نظر نیروهای انگلیسی مستقر در همدان – قوای ژنرال دنسترویل که در تلاش راهیابی به قفقاز بودند – خرج شود چنین به نظر می آید که نقش انگلیسی ها در این ماجرا که با توافق و همراهی نمایندگان نظامی آن‌ها در قفقاز آغاز شده بود، صرفاً به اعزام میجر گریسی به ارومیه و طرح انبوهی از وعده های مختلف محدود بوده است. وی گذشته از قول همه گونه مساعدت مالی بریتانیا که هیچ گاه تحقق نیافت، ظاهراً به آسوری ها وعده خودمختاری و تشکیل یک دولت مستقل در آن حدود را نیز داده بود.

تشکیل قوای مسلحۀ مسیحی در زمستان ۱۹۱۷ نقطه اوج رشته مداخلات نابجا و ماجراجویی‌های غیر مسئولانه‌ای بود که طیف وسیعی از هیئت‌های مختلف خارجی از اواخر قرن نوزدهم در ارومیه و سرزمین‌های پیرامون آن آغاز کردند. تحریکات و مداخلاتی که آثار و نتایج واقعی آن‌ها فقط از این مرحله بعد خود را نشان دادند و در آتش آن، جز مسببان اصلی ماجرا که خیلی زود خود را کنار کشیدند، تمام طرفین؛ غالب و مغلوب، مسلمانان و نصارا، عشیره و شهر نشین، رعیت و مالک … سوختند و از میان رفتند.

پیش از آن که شرح جزء به جزء این مداخلات و نتایج اسف‌بار آن را در یادداشت‌های معتمد الوزاره دنبال کنیم، لازم است که نکاتی چند را نیز در باب خصوصیات کلی این یادداشت‌ها خاطر نشان نماییم. در ایـن کـه خـاطرات معتمد الوزاره بخش مهم و ناگفته‌ای از تاریخ ارومیه را در این سال‌های پرماجرا بیان می‌کند تردید نیست. ولی این را نیز باید در نظر داشت که یادداشت‌های مزبور فقط یکی از روایت‌های این ماجراست. تاریخ ارومیه در این سال‌ها روایات دیگری نیز دارد که هنوز در تحقیقات ایرانی بازتاب شایسته‌ای نیافته‌اند. معدود آثار موجود در باب سرگذشت آسوری‌ها به قلم خود آن‌ها یا منابع غربی هوادار آن‌ها در این دوره بیشتر به سرنوشت دردناکشان در آغاز تحولات -کشتار اولیه ترک‌ها و سرآغاز مهاجرت- و دورۀ پایانی کار یعنی آثار ناشی از فروپاشی اقتدار روسیه و متفقین اختصاص دارد و از دوره میانی که دوران حکمروایی نسبی آن‌ها تحت حمایت روسیه و میسیون‌های خارجی را شامل می شود اطلاعی در دست نیست.

وجه ناشناخته و روایت ناگفته دیگر سرگذشت عشایر کرد است در این سال‌ها. کردهایی که در این یادداشت‌ها و همچنین در بسیاری از دیگر منابع داخلی و خارجی موجود، صرفاً به عنوان قومی «غارتگر و بی رحم» به تصویر کشیده شده‌اند که جز تاخت و تاز بی جا گرفتاری دیگری نداشته اند. روایت کردها از این حوادث و به ویژه سختی‌ها و مصائبی که در دوره حکمروایی روس ها بر آن‌ها وارد شد که در نهایت زمینه ساز نهب و غارت بعدی گشت به هیچ وجه شناخته شده نیست.

اگر چه در همین یادداشت‌ها نیز نکات مهم و در خور توجهی در باب سرگذشت کردها در دوره مورد بحث و چگونگی برآمدن سمکو مطرح شده که نادرستی بسیاری از روایات یکجانبه و ساده انگارانه موجود را نشان می‌دهد ولی تا دستیابی به واقع امر راه درازی در پیش است. در بسیاری از این روایات، چه بررسی های ناسیونالیستی کردها و چه برخی از روایات ناسیونالیستی ایرانی، از تکاپوی کردها در این دوره به عنوان جنبشی منسجم و یک دست یاد می شود که تحت رهبری سمکو، بنا به دیدگاه نخست برای «رهایی ملی کردها» و بنا به دیدگاه دیگر به قصد «تجزیه» کشور برپا شده بود. حال آن که همان معدود نکات و جزئیاتی که از خلال یادداشت‌های معتمد الوزاره در این باب مطرح می شود از روالی به کلی متفاوت از روایات مورد بحث حکایت دارد.

نخستین نکته ای که در این زمینه ملاحظه می شود ارتباط تنگاتنگ شکل گیری اقتدار سمکو با تحولات سیاسی جاری در خود ارومیه است و نقش پاره ای از جناح های سیاسی شهر در این ماجرا. طرح مسئله کرد چه به طور کلی در سطح بین المللی و چه به صورت اخص در چارچوب سیاست‌های بریتانیا در بین النهرین، کم وبیش بر تحولات سیاسی مناطق کردنشین ایران تأثیر داشت و سمکو نیز به ویژه نظر به مراوداتش با سید طه نمی‌توانست از این مباحث بی اطلاع باشد. ولی آنچه در این عرصه اهمیتی تعیین کننده می یابد که تاکنون درباره آن اطلاع مشخصی در دست نبود و اینک برای نخستین بار در یادداشت‌های معتمد الوزاره مورد بحث قرار می‌گیرد، بستر اصلی این تکاپو یعنی فضای سیاسی حاکم بر ارومیه است در این دوره که خط مشی سمکو نیز در تطابق با آن شکل گرفت. طرح این وجه از تحولات ارومیه خط بطلانی است بر پاره ای از برداشت‌های ساده انگارانه رایج که پدیدۀ سمکو را یا نوعی تافته جدا بافته ناسیونالیسم کرد تعبیر می‌کنند. یا حرکتی صرفاً متکی به این یا آن تحریک بیگانه.

نکته دیگری از یادداشت‌های معتمد الوزاره مستفاد می‌گردد که از لحاظ تبیین تاریخ ارومیه در این دوره مهم است، آشفتگی حاکم بر حرکت کردها است. نه فقط سمکو که در رأس این حرکت قرار داشت و یا به عبارت دقیق تر تظاهر می کرد که در رأس آن قرار دارد، در اکثر موارد بر آن کنترلی نداشت بلکه سایر رؤسای ایلات و طوایف آن حدود نیز جز در حوزۀ محدود طوایف تابعه از نفوذ و اقتدار چندانی برخوردار نبودند. نمونه های فراوانی از این آشفتگی ها را در خلال یادداشت‌های معتمد الوزاره می‌توان ملاحظه کرد. حال در چنین آشفتگی و آشوبی به دنبال شناسایی یک حرکت منسجم و یک دست برآمدن ـ به گونه ای که اکثر پژوهشگران تاریخ این دوره آذربایجان در ذهن دارند ــ خــود پرسشی است که با توجه به داده‌های موجود پاسخ رضایتبخشی نمی توان برایش یافت.

نقطه قدرت اصلی خاطرات معتمد الوزاره در روایت مشروح و مفصلی است که بر اساس یک دیدگاه شهری از تحولات ارومیه در این سال‌ها بیان می کند. در سطور فوق از تفاوت‌های چنین دیدگاهی با دیگر دیدگاه‌هایی که می تواند مطرح شود، مانند روایت آسوری‌ها و کردها … از این تحولات نکاتی چند مورد اشاره قرار گرفت ولی باید در نظر داشت که این یادداشت‌ها حتی در همان چارچوب محدود مورد بحث، یعنی چارچوبی مبتنی بر یک دیدگاه شهری نیز در روایت جامعی به شمار نمی آید. همان‌گونه که ملاحظه خواهد شد در خلال این سال‌ها سران و اهل سیاست شهر به چند جناح سیاسی تقسیم شده بودند و معتمد الوزاره نیز به دلیل هواداری از یکی از این جناح‌ها یعنی دموکرات های محل، در ارزیابی‌های خود از این رخدادها بی طرف نیست. علاوه بر این تمایلات به اصطلاح امروزی «جناحی»، در پاره ای از موارد نیز در شرح اقدامات برخی از رجال و شخصیت‌های آن روز ارومیه چنان داوری های تند و غضبناکی را مطرح می‌کند که در مواردی چند جز جرح و تعدیل آن‌ها چاره ای نبود.

به هر روی باید در نظر داشت که تاریخ تحولات ارومیه در این دوره، تاریخ دلپذیری نیست و یادآوری رشته رویدادهایی که در نهایت جز ادبار و فلاکت گسترده حاصل دیگری به بار نیاورد و شرح دوره ای از جنگ‌ها و خصومت های خانمان برانداز که آن هم در نهایت هیچ فتح و ظفری به دنبال نداشت موجب فخر و مباهات نمی باشد. آن چه یادآوری این دوره را لازم و ضروری می سازد، گذشته از اهمیت این تحولات به عنوان یکی از مقاطع مهم تاریخ معاصر ایران در ساله‌ای پایانی جنگ اول جهانی و در این چارچوب ضرورت آگاهی از روایت ایرانی امر در مقایسه با انبوه داده ها و گزارش‌های غیرایرانی موجود از این حوادث، نقش کارساز این تحولات است در شکل دادن به ایران بعد از این رخدادها. آن چه نیمتاج خانم سلماسی در سال ۱۳۳۷، در قالب چکامه ای به یاد کشتار سلماس و ارومی سرود؛ ایرانیان که فر کیان آرزو کنند / باید نخست کاوه خود جستجو کنند؛ مردی بزرگ باید و عزمی بزرگتر / تا حل مشکلات به نیروی او کنند؛ آزادگی به دستۀ شمشیر بسته اند / مردان هماره تکیه را بدو کنند … خود پیش درآمد صریح و گویایی بود بر یک خواست و انتظار گسترده عمومی در آن دوره که با تداوم مصائب و سختی‌هایی از این دست در یکی دو سال بعد و در دیگر نقاط کشور قوت و قدرت بیشتر نیز گرفت و در نهایت زمینه ای شد برای شکل گیری یک نظام مقتدر مرکزی و اقتدار کسانی که به قبضه شمشیر تکیه داشتند. سرکوب سمکو و اعاده حاکمیت کشور بر حدود سلماس و ارومی در تابستان ۱۳۰۱ شمسی نقش مهم و تعیین کننده ای در تثبیت این نظام نو ایفا کرد.
کاوه بیات
خرداد ۷۹

 

ادامه دارد…