دپارتمان تصمیمات آلوده برای انسان های شریف ارومیه

همه ی اینها رخت عزاست بر تن آسمان با دیدن نکبت جاری در جوی های این شهر.

به گزارش پایگاه خبری قارتال نیوز، امروز برای امور پزشکی خود راهی دکتر شدم. مسافت زیادی بود وماشین نداشتم.برای اولین بار سعی کردم تا چهره ی مردم را بهتر رصد کنم. در صورت مردم بوضوح میشد حقوق تضعیف شده و تلاش برای بازیابی آن را با رفتارهای ناهنجارگونه دید.

در میان این افکار در ذهن مریض خود بودم که حس کردم نفسم سنگینی میکند. شاید پیر ضعیف شدم یا برای مریضیست اما اینها نبود. در ریه ام بوی دود حس میکردم. سرب داغ بود که بر شش هایم می کوفت و من مانند کودکی که در دریا در حال غرق شدن است به گلوی خود چنگ می انداختم تا اندکی اکسیژن در آن حجم آلودگی بیابم. شاید هم واقعا برای مریضیست این رفتارهای مالیخولیا گونه یا شاید هم تنها ریه های من به این آلودگی عادت نکرده…

نمیدانم.آمدم رو به آسمان کنم تا با دیدن ابرها، بسان دوران خردسالی خود، اشتیاق ادامه دادن پیدا کنم اما تا چشم کار میکرد ساختمان بود و بالاتر از آن ابری سیاه انگار بر آسمان شهر سایه انداخته بود. حتی ماه هم  خاکستری بود. شاید هم همه ی اینها رخت عزاست بر تن آسمان با دیدن نکبت جاری در جوی های این شهر. منتظر اتوبوس و تاکسی و هرچی وسیله ی نقلیه که مرا با خود ببرد بودم .آمدم از ایستگاه بیرون بیایم که تنها یک اتوبوس آمد البته مملو از مسافر و تنها سکانس در ذهنم لبخند رضایت مردی مسن بود بعد از هل دادن دیگران و جا کردن خودش به زور در اتوبوس. آمدم به آن طرف خیابان تاکسی سوار شدم و برای مسیر نسبتا طولانی مدرس تا بهداری راننده همان ابتدا سی هزار تومن برای هر نفر طلب کرد و من، خسته و مستاصل از شرایط، قبول کردم. در مسیر در ذهنم چرتکه می انداختم که یک کارمند با دستمزد ۱۰ میلیونی فقط ۱۵ تا ۲۰ درصد حقوق خودش را برای ساده ترین حق زیست شرافتمندانه می دهد.

تازه معنای لبخند آن پیرمرد را در اتوبوس درک کردم. همین فکر حقوق باعث شد در مسیر به مالیات که قرار است سال آینده چند برابر شود فکر کنم. به این فکر کنم که چقدر ما زیر یوق این بردگی ایستاده ایم، کمر خم کرده ایم اما صدایمان برای همدیگر بلند است نه نفرات اصلی. نوک پیکانمان برای همدیگر تیز است اما به سویی اشتباه. روی صحبتم با توست هموطن! چگونه خودت و فرزندانت خواهید زیست در این شرایط نابسمان؟

نویسنده: اکبر سعادت