به گزارش پایگاه خبری قارتال نیوز، در هر حال شکی نیست که بیکاری، مسبب اصلی فقراست، فقری که بدون شک به سقوط و انحطاط اخلاقی و روانی فرد و حتی جامعه میانجامد.
سرخوردگی ناشی از بیکاری، خاصه برای جوانانی که بعد از اتمام تحصیلات یا فراگیری مهارت یا به هر سبب، تازه میخواهند وارد بازار کار شوند ناامیدی و شرم وحس بی ارزش بودن را در پیخواهد داشت و آنها در برابر خانواده و حتی جامعه احساس حقارت خواهند کرد و همین شرم و کاهش اعتماد به نفس، ممکن است مسببی شود تا آنها را به دام اعتیاد یا خرده فرهنگهای نابهنجار بیندازد.
زمانی که هیولای مخوف فقر در سایههای تاریک شب، پدران و جوانانی را که سرافکنده و شرمگین، با دستان خالی به خانه برمی گردند، کوچه به کوچه تا خانهها و حتی بستر خوابشان تعقیب میکند و به شکل هولناکترین افکار و اضطرابهای ویرانگر وارد کابوسهای شبانهشان میشود و تمام مفرها به بن بست میرسند ، آنهنگام وسوسه استخوان سوز پایان دادن به همه چیز را تا طلوع صبح ، دم گوششان میخواند .
در چنگال بی رحم فقر، تمام توکلها هم برای فرار از دست ناامیدی ناکافی و ناکارآمد مینمایند .
با وجود اینکه گناهی بالاتر از ناامیدی و خودکشی در تعالیم آسمانی وجود ندارد و این دو مساوی با کفر تلقی میشوند اما همانطور که رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ می فرماید: کَادَ اَلْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً
در / ترجمه اصول کافی ازآیت اللهی ; ج ۳ ص ۸۱۷ آمده است
«رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: فقر نزدیک است به کفر بینجامد.
توضیح: فقر و دستتنگى براى مسلمان آنقدر زشت و خطرناک است که على علیه السّلام در یکى از سخنان خود به فرزندانش فرمود:«کاد الفقر ان یکون کفر» یعنى فقر سریعا انسان را به کفر مىکشاند زیرا فقیر و تنگدست وقتى حال زار خود و خانوادهاش را مىبیند به شدت متأثر مىشود و صبر و بردبارى را از کف مىدهد و چه بسا دست به دزدى و خیانت بزند و به ستمگران بپیوندد به همین جهت پیشوایان به ما اعلام خطر کردهاند.»…
فقر از در و دیوار خانهها بالا میرود
وقتی فقر این چنین وقیحانه و بیمحابا از در و دیوار شهرها و روستاها بالا میرود و افسار تورم گسیخته و سنگها بسته و سگ هارگرانی گشوده شده است آنچنان که حتی امکان سیر کردن شکم اهل و عیال با سیب زمینی وغلات و حبوبات نیز سخت و برای عدهای ناممکن شده است چه جای تعجب اگر جوانی مضطر یا پدری کارد به استخوان رسیده از دیواری بالا رود یا مادری برای لقمه نانی ….
انعکاس روح پلید فقر که در حال تسخیرکالبد جامعه است را میتوان در چهره رنگپریده و بدن لاغر و نحیف و برق مُرده در چشمان نوجوانان و جوانان شهردید .
آمار تلخ و مخوف خودکشی در جامعه به خصوص میان قشر جوان خبر از افول شاخص میزان رضایتمندی از زندگی میدهد .
اگر سری به آمار بیکاری که از سوی مرکز آمار ایران منتشر شده بزنیم خواهیم دید ،نرخ بیکاری در بین تحصیلکردگان ، بیش از دو برابر نرخ بیکاری در کل کشور است.
روزنامه «دنیای اقتصاد »در تیتری تحت عنوان «بیکاری جوانان رکورد زد» در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۴۰۳ به نقل از اکوایران نوشته است: «نرخ بیکاری جوانان ۲۰ تا ۳۴ ساله دارای تحصیلات دانشگاهی به ۲۱.۷ درصد رسیده است.»
حتی اگر مقصر بخشی از مشکلات اقتصادی و آسیبهای اجتماعی را تحریمهای ظالمانه، مسئولان متمایل به غرب، استکبار جهانی و صهیونیزم بینالملل، سرمایهداری جهانی، مرفهین بیدرد، رژیم سابق یا دولتهای گذشته، رسانههای معاند، خواص بیبصیرت، روشنفکران خودباخته و…بدانیم آیا وقت آن نشده است که به تاثیر خود نیز باور کنیم و به بَدنقشی خود هم اقرار بیاوریم و به جای اینکه تمام قدرت قهریه و مشوق خود را برای دیداندن نیمه پُر لیوان ،اعمال کنیم با مراجعه به آمار واقعی و اقعیتهای جامعه ، فرصت مغتنم را برای جبران خطاها و کم کاریها و رفع تنگناها و کم کردن فشار تورم از گلوی مردم و … دریابیم.
اما آنچه باعث نوشتن سطور بالا و تکرار مکررات بیفایده شد ، این است که چندی پیش مرکز آمار، خبری از نتایج طرح آمارگیری نیروی کار در پاییز ۱۴۰۳ را منتشر کرده است که طبق روال، بازتابهای مختلفی در رسانهها داشت.
زنان آذربایجانغربی پیشتاز حضور در بازار کار
در این میان یک وب سایت با تیتری تحت عنوان «زنان آذربایجانغربی پیشتاز حضور در بازار کار» به آن پرداخت .
این وب سایت در ادامه خبر نوشته بود:
«مرکز آمار، نتایج طرح آمارگیری نیروی کار در پاییز ۱۴۰۳ را منتشر کرد که براساس آن نرخ بیکاری زنان در سطح کشور روند کاهشی داشته و به ۱۳.۷ درصد رسیده است؛ اما همچنان بالاتر از میانگین کشوری و نرخ بیکاری مردان قرار دارد.
در این بازه زمانی، خوزستان، بیشترین و آذربایجانغربی، کمترین نرخ بیکاری زنان را داشتهاند.
گزارش مرکز آمار نرخ بیکاری زنان آذربایجانغربی را در پاییز امسال ۵ درصد نشان میدهد؛ این رقم از ۳.۷ واحد درصد کاهش در مقایسه با مدت مشابه سال گذشته حکایت میکند.
همچنین نرخ بیکاری زنان و دختران آذربایجانغربی، ۸.۷ واحد درصد پایینتر از میانگین کشوری در همین گروه قرار دارد.
نرخ بیکاری زنان “۱۵ ساله و بیشتر” آذربایجانغربی ۲.۴ واحد درصد کمتر از نرخ بیکاری مردان در همین گروه سنی است؛
اما نرخ بیکاری “زنان جوان ۱۵ تا ۲۴ ساله” ۸.۷ واحد درصد بالاتر از نرخ بیکاری مردان این گروه قرار دارد».
با استناد به گفته مرکز آمار و تحلیلهای پیرامون آن ، میشود اطلاعاتی به این ترتیب استخراج کرد.
اولا: نرخ بیکاری زنان در سطح کشور روند کاهشی داشته اما همچنان بالاتر از نرخ بیکاری مردان قرار دارد.
دوما: نرخ بیکاری زنان ۱۵ ساله و بیشترآذربایجانغربی ، از نرخ بیکاری مردان در همین گروه سنی کمتر است.
پس درنتیجه آمار اشتغال در آذربایجانغربی فقط در مورد زنان افزایشی شده است.
اما اگر در این مورد سطحی نگر نباشیم و فورا سراغ گزینه خوشحالی و نیمه توصیه شده ! پر لیوان نرویم ، باید زحمت واکاوی این آمار و از کجا آمدن آنرا متقبل شویم .
یعنی از خودمان بپرسیم اگر در استانی مثل آذربایجانغربی اشتغال ایجاد شده است چگونه است که این اشتغال زنانه میباشد و بازار کار، تنها جاذب زنان بوده است ! و آیا از طرف سازمان یا ارگانی استخدامی صورت گرفته و این چگونه استخدامی است که شامل سنین کمتر از ۱۸ سال و گروهی میشود که اکنون باید در حال تحصیل باشند و از میان جامعه بازماندگان از تحصیل انجام شده است؟!ُ
البته واضح است که اغلب میدانیم قوانین کشور ما بر خلاف قانون کار برخی از کشورها اجازه بکارگیری افراد ۱۵ سال و بالاتر از آن را به کارفرما میدهد ، گرچه بکارگیری نوجوانان باید طبق قانون کار و به شرح زیر باشد:
قانونگذار علاوه برمحدودیت سنی در برخی از موارد ایجاد شرایطی را برای حفظ سلامتی کارگران نوجوان ضروری دانسته است که از جمله به موجب ماده ۸۰ قانون کار ، کارگر نوجوان در بدو استخدام باید توسط سازمان تامین اجتماعی مورد آزمایش های پزشکی قرار گیرد .
بر اساس ماده ۸۱ این قانون نیز مقرر شده است که آزمایشهای پزشکی کارگران نوجوان ، حداقل باید سالی یک بار تجدید شود و مدارک مربوط در پرونده استخدامی وی ضبط گردد .
پزشک معتمد باید درباره تناسب نوع کار با توانایی کارگر نوجوان اظهار نظرکند و چنانچه کار مربوط را نامناسب بداند، کارفرما مکلف است در حدود امکانات خود شغل کارگر نوجوان را تغییر دهد .
نوجوانان ۱۵ تا ۱۸ سال که در قانون کار به عنوان کارگر نوجوان شناخته میشوند، باید حتما توسط کارفرما بیمه شوند.
همچنین طبق ماده ۸۲ قانون، ساعت کاری روزانه کارگران نوجوان درهفته ۳۸ ساعت است که نسبت به بزرگسالان ۳ ساعت کمتر میباشد. بنابراین، نوجوانان باید ۳۰ دقیقه زودتر از کارگران بزرگسال از کار آزاد شوند.
طبق ماده ۸۴ سپردن کارهایی که به سلامت اخلاقی و جسمانی و روانی نوجوان آسیب وارد کند ممنوع است وهیچ کارفرمایی مجاز نیست که کارگر نوجوان را مجبور به انجام کارهای شبانه و یا ماندن برای شیفت شب کند.
این در حالی است که میزان حقوق کارگران نوجوان با حداقل سن قانونی کار باید مساوی با حداقل حقوق اداره کار باشد.
البته اگر حتی خود را قویا مجبور و مشتاق به قانون موکد دیدن نیمه پُر لیوان بدانیم! لااقل پیش وجدان خودمان میدانیم که این قوانین اغلب فقط روی کاغذ می مانند و در بازار کار واقعی از این خبرها نیست چون هیچ ضمانت اجرایی وجود ندارد! چه بسا گاها حتی خود آن لیوان کذایی هم موجود نمی باشد!
چرا مردان آذربایجانغربی جذب اشتغال نشدهاند
اکنون اگر فرضیه استخدام دولتی را کنار بگذاریم باید ببینیم این تعداد اشتغال ایجاد شده برای زنان که ذاتا باید به مابه ازای آن یک زن سرکار رفته باشد چه کاری است آیا شامل قانون کار میشود و اگر شامل قانون کار میشود چرا مردان ، جذب آن اشتغال ها نشدهاند و یا سوال درست این است که چرا آن اشتغالها مردان را جذب نکردهاند.
جواب کلیشهای رافع مسئولیت برای متولیان : مردها تنبل شدهاند ، مردها بیعار شدهاند، مرد اگر بخواهد کار کند ، کار هست! و….
اما اگر بخواهیم از این پاسخهای از سر باز کن بی دردسر، فراتر برویم، باید به ترتیب آسان تا سخت اینطور جواب بدهیم .
جوابهای آسان : مردها با حقوق کم کار نمیکنند ، مردها بدون بیمه و اضافه کار، کارنمیکنند، مردها را نمیتوان به راحتی اخراج کرد و یا از اخراج ترساند و …. البته مجریان قانون باید پاسخگوی زیاد بودن چراهای در این مورد باشند.
اما جوابهای سخت: بطور منطقی میدانیم که دادن جوابهای سخت ، سخت است، پس باید به میان مردم برویم و در یک گفتگو و تحقیق میدانی جوابهای سخت را به سختی پیدا بکنیم .
در این گفتار به هیچ وجه میل و اراده پرداختن به کار و اشتغال بانوان محترم متخصص و کارشناس در امور مختلف مثل آموزش ، بهداشت و درمان، طراحی ، مهندسی ، کارمندان ادارات مختلف و… را نداریم .
سوژه این نوشتار صرفا کارهای خدماتی و کارگری و کارهای شرکتی و … میباشد.
کارهای یدی و سخت مثل کارگری ساختمان یا برخی از کارها که جامعه آنها را بخوبی میشناسد، نیاز به انرژی و فیزیک مردانه دارد اما امروز به واسطه اینکه جامعه با تعداد زیادی از زنان سرپرست خانوار یا خودسرپرست مواجه است که به هر دلیل باید هزینه گذران زندگی خود و یا حتی خانواده شان را بدهند ، ناگزیر از تن دادن به کارهای سخت میباشند .
طبیعی است که در اکثر موارد اینگونه کار کردن، مطلوب و خواست قلبی زنان نیست و فقط نوعی پاسخ به نیاز مالی از سر ناچاری است.
اما کارفرمایان چرا کارگران و کارکنان زن را ترجیح میدهند به طوری که مکررا در جامعه با زنانی روبرو میشویم که میگویند : شوهرشان کارگر است، اخراج شده، تعدیل نیرو شده، کسی او را سرکار نمیبرد و … حتی تعداد خانوارهایی که دختران خانواده سرکار میروند اما پسران با تحصیلات برابر حتی بالاتر از یافتن کار عاجز هستند ، روز به روز بیشتر میشود.
یعنی برخلاف روزگاران نه چندان دور که اغلب دختران بعد از گرفتن دیپلم یا اتمام دانشگاه ، خانه نشین میشدند و ماندن در انتظار خواستگار مناسب، امری بدیهی بنظر میرسید اکنون این فرزندان ذکور هستند که مجبور به خانه نشینی و تحمل آسیبهای روحی و روانی ناشی از آن هستند.
بساطهای پهن شده در پیادهروها و زیرگذرها، مقابلِ درب و ویترینِ فروشگاهها، هتلها، و… همگی بساط گسترده شده فقر و نداری هستند که از همه آنها میشود نوای غم انگیز بینوایی را شنید.
حقیقت تلخ این است که حالا بسیاری از دختران بعد از دوران دانشجویی، مشغول ویزیتوری، فروشندگی و دیگر مشاغل سخت و سنگین می شوند و حتی بعد از اینکه چند سال در مرکز استان و یا شهرهای دیگر ،بخاطر درس و دانشگاه اقامت کردند، ماندگار میشوند و به شهر خودشان بر نمیگردند شاید طاقت پرسش و نگاههای سنگین و کنجکاوی و ترحم و تحقیر را ندارند .
درسالهای اخیر تحصیلکردگان بیشتری به چنین مشاغلی مشغول شدهاند که در بهترین حالت، گاهی کارگران یقهسفید تمام وقت و کارگاران ساده نیمه وقت با دستمزدهای حداقلی میشوند.
بیکاری پنهان، اما مرئی که مثل موریانه به جان جامعه افتاده است و بهترین سالهای عمر جوانان را میپوساند .
زنان کارگربا تنهای خسته و روانهای رنجور، شاغل در مشاغل فرساینده و گاها کاذب ، اغلب در شغلهایی همچون کارگر بسته بندی کارخانهها، منشی شرکتهای خصوصی، کارگران و کارمندان فروشگاهها و پاساژها شغلهای کمدرآمد و پرزحمت دارند و ساعات کار طولانی و غیرقانونی را تحمل میکنند.
این زنان مظلوم نخستین گروهی هستند که هر وقت ایجاب کند ، بدون لحظهای درنگ توسط کارفرمایان و صاحبکار اخراج میشوند با وجود آنکه غالباً حتی سرپرست خانوار هستند چون بیشتر در بخشهای غیررسمی و محیطهای آزاد مشغول به کار هستند و در آمار رسمی نیز به حساب نمیآیند نه میتوانند حقشان را مطالبه کنند و نه بیمهای به آنها تعلق میگیرد.
ردپای ظلم و هویت تحقیر شده زنان در آگهیهای گستاخانه
ردپای ظلم و هویت تحقیر شده زنان را میتوان در آگهیهایی یافت که گستاخانه با طرح انواع شرایط ظاهری وفیزیکی به عبارت بهتر ، جنسیتی از وضعیت معیشتی و اقتصادی حاکم بر جامعه نهایت سواستفاده و بهره کشی رذیلانه را انجام میدهند.
همان شغلهای رنگارنگ با حقوق و پورسانتهای عالی در محیط دوستانه که همکاران به روز بدون محدودیت خوش برخورد با ظاهری آراسته و …. می خواهند!
شاید کسانی بگویند آن زنان و دختران ، خودشان اینطور محیطها را دوست دارند و در کوچه و خیابان هم همینطور میچرخند ، در اینجا قصد ندارم به واکاویی علت رفتار و سلوک آنان و تفکر اینان بپردازم اما دختران و زنان جوان بسیاری هم هستند که تحت فشارهای اقتصادی چارهای جز روی آوردن به اینگونه مشاغل ندارند.
بسیاری از زنان به دستفروشی در پیادهروها، استخدام در شرکتهای خصوصی با شرایط خاص، مغازهها، پاساژها، حتی شبکههای مجازی اینستاگرام و… روی آوردهاند.
بعضا صاحبکاران و کارفرمایان، رفتاری خارج از چهارچوب اخلاق و وجدان دارند و لااقل ساعات بسیارطولانیتر از قانون کار از آنها کار میکشند زیرا مشاغل این چنینی به اختیار افراد و به صورت سلیقهای اداره میشود و نفسانیت کارفرما چهارچوبها و قوانین را تعیین میکند .
در هر حال اگر به آگهیهای به اصطلاح استخدم که بر پیکر شهر چسبانده شده است نگاهی بیندازیم و سری به برنامه دیوار بزنیم البته به آگهیهای استخدام آن ، دیگر در مقابل بیکاری پسران ، گارد نمی گیریم و قصور را متوجه آنان نمیبینیم ، مگر اینکه غرض یا مرضی بر نیت ما مستولی شده باشد .
قارتال نیوز در تحقیقی میدانی پاسخ را از زبان زنانی که کمی مانده به غروب از کارگری برمیگردند ، بانوانی که در تاریکی شب ، بساط خود را از کنار خیابان و زیر گذرها و پلها جمع میکنند ، از زبان زنان و دختران جوانی که در فروشگاهها و مغازهها در حد جانکندن ، کار میکنند و …. به شما خواهد داد.
گزارش میدانی در مورد اغلب سوژههای اجتماعی و اقتصادی که مربوط به آسیبها باشد ،همواره سخت و غم انگیز بوده اما این روزها دردناکتر هم شده است چون به قول مَردی که مردم به او امیدها بسته بودند، «هر جایی را که دست می زنی درد دارد!».
هر جایی را که دست می زنی درد دارد!
اگر اهل اورمیه باشید دخترانی را که گوشه پیادهروهای برخی خیابانها کتاب میفروشند دیدهاید…
نگاهی به چیدمان مرتب کتابها میاندازم، داشتن این کتابها خیلی سالها پیش ،کافی بود تا مرا خوشبختترین و خوشحالترین آدم روی زمین بکند، اما اکنون فقط بر سنگینی غم من میافزاید ، با خودم میگویم ؛ مگر کسی الان کتاب هم میخواند؟! روزی چند تا کتاب باید بفروشد تا به اینهمه سرپا ایستادن و پایمردی دختر جوانی مثل او در سوز زمستان و گرمای تابستان بیرزد …
صحبت مان در هوای سرد، کمی گرم میشود.
میگوید: قبلا برادرم این کار را انجام می داد ولی اصلا فروش نداشت.
شاید چون من اینجا میایستم ، خانمها بیشتر راغب میشوند نگاهی به کتابها بیندازند ،اغلب هم از کتابهای انگیزشی که بخشهایی از آن در اینستاگرام و فضای مجازی به چشمشان میخورد خوششان میآید.
البته مردها هم گاهی کتاب میخرند، کتابهای تاریخی و حتی رمان.
به هر حال از وقتی خودم آمدم باز یک چیزی میتوانم سرشب به خانه ببرم، حتی موسسات فرهنگی هم که کتاب برای فروش میدهند ترجیحشان کار کردن با خانمها هست.
مدتها هم کتاب را در کوله میگذاشتم و برای فروش به مغازهها ، در خانهها ، شرکتها و … سرمیزدم ولی فروش نبود یا خیلی کم بود، انگار دیگر کسی حوصله و رغبت کتاب خواندن ندارد ، مردم گاهی حتی فقط از سر دلسوزی کتاب میخریدند ..
با هر کلمه، آه و بخار با هم از میان لبان کبود شده از سرمایش خارج میشود، گاهی نفساش را در دستانش میدمد، این پا آن پا میکند تا انگشتاناش داخل کفش از کرختی و سرمازدگی در بیایند، مگر چند ساعت میشود در این سرما طاقت آورد در سرمای هوا در سرمای ستم روزگار…
چشمانش را میبندد پلکهایش از سردی سیاه زمستان، میلرزد و با صدای لرزان میگوید روزگار سختی است …
شاید از سرما شاید از اندوه ، چشمهایش لبالب پُر شده، پلک بزند اشکهایش میافتد روی کتابها ، درست مثل آن نقاشیهای قدیم، گل و شمع و پروانه و کاغذ نامه خالی و آن چشمان همیشه خیس بارانی ..
«مکتوب خود، تهی فرستادهام به دوست
شرح محبتی که ندارد نوشتهام»!
هر لحظه از روشنایی آسمان کوتاه زمستان کم میشود، کنار خیابان روی زمین سرد بساط بافتنی پهن کرده و صورت خود را با شال کاموا پوشانده است با لحنی ملتمسانه از رهگذران میخواهد از او خرید کنند از صدایش میتوان فهمید که کوله بارسنگین روزگار را به منزل کهولت رسانده است .
مقابل او می نشینم و از دستبافهایش تعریف می نم.
میگوید: اوایل آنها را به مغازهدارها میفروختم، اما تهش چیزی برایم نمیماند و خیلی طول میکشید به فروش برسند من هم تصمیم گرفتم بافتنیها را در پیاده رو بفروشم.
میگویم اینجا هم خیلی سرد است اذیت میشوید، بعد از مکثی که با آهی طولانی به پایان می رسد می گوید: چاره ندارم، دو تا دختر دارم یکی ۴۵ سالش هست و هیچوقت ازدواج نکرده ، درس هم خوانده اما خجالتی بود نتوانست هر جایی کار کند، دختر کوچکتر اما ازدواج کرد رفت ، ۸ سال بعد شوهرش مُرد، مجبورا با ۲ تا بچه کوچک برگشت ، شوهرش کارگر روزمزد بود اما بیمه هم نداشت، با دخترها در خانه بافتنی میبافیم، من هم میفروشم، خدا را شکر از شوهرم یک خانه کوچک برایمان مانده، آنموقع با پس انداز ۶ سال کارگری شوهرم خانه خریدیم اما حالا کارگر اگر یک روز کار نکند از گرسنگی میمیرد.
آنقدر این اماها بسیار هستند و هر امایی از قبلی دردناک تر و کم امیدتر است که می ترسی که به آخر برسند و آخرتی در کار نباشد …
گفتم اجاز بده پول بافتنی را حساب کنم، بعد بیایم در روشنایی هوا انتخاب کنم، گفت: به روح سید حسین آقا قبول نمیکنم همین که از من خرید میکنید ممنونم . «آقای سید حسین عرب باغی را میگوید، همان که در خیابان «آرامگاه» (قبیر اوستو)مقبره دارد، همان آقایی که دست خالی از درش برنمیگرداندت» …
قاب دستمال کاموا را در جیبم میگذارم ، انگار یک حجم سنگین سُربی اندوه در جیبم هست از آنهایی که پشت آدم را خم میکند…
گویدن یئتندن گوله یئردن بیتندن خالقا نصیب یوخدور
درایستگاه اتوبوس ایستاده، زیر لب در مورد سردی هوا حرف می زند . صورت دلنشینی دارد که هنوز تاخت و تاز سالها ، نتوانسته تمام زیبایی چهرهاش را غارت کند ، گونههایش در اثر سرما مثل سیب تابستان ، گل انداخته.
لبخند طعنه بر روزگاری بر لب دارد، وقتی متوجه نگاهم که منتظر چشم در چشم شدن و سلامی گرم هستم می شود، لبخندش واضح تر میشود « یامان سویوق دیر، قیش اولماسا یای دا اولماز کی ، گویدن یاغماسا یئردن بیتمز کی …»
می گویم: گویدن یئتندن گوله ، یئردن بیتندن خالقا نصیب یوخدورکی!
میخندد، میگوید: اوزون گولسون، یک دستش را از دسته کیف پارچهای بزرگش آزاد میکند و با من دست میدهد.
آستین لباساش خیس است . ای داد و بیداد می گویم ، یخ می زنی که عزیز.
میخندد از آن خندهها که تا ته قلب آدم ، موج میاندازند.
می گوید: ایشدن گلیرم . خدا را شکراین روزها دفاتر خدمات نظافت سرشان شلوغ است، صدایش را پایین میآورد: از وقتی شوهرم فوت کرده کار میکنم . شوهرم کارگر ساختمان بود از داربست افتاد.
خط واحد میرسد، ایستگاه خلوت و بیشتر صندلیها خالی است ، سوار میشود، من هم به دنبالش و کنار دستش مینشینم .
اتوبوس به سمت خیابان «مرکز» حرکت میکند، چقدر روح من با این خیابان آشناست، دوستش دارم مثل خاطرات کودکی که غمش رفته وی ادش بخیرش مانده ، مزه نان شیرین ارزان میدهد و عطر بازار قدیمی .
می گوید: آللاه ایشلرین راست گئتیرسین بونو یاندیربلار، بخاری اتوبوس را میگوید ، چقدر نشستن در کنارش خوب است .
چیزی نمیپرسد، فقط صحبت میکند، مثل دختر بچهها با اشتیاقی که در آهنگ خسته صدایش میرقصد، نمیدانم چرا رقصها همیشه مرا میگریاند اما هوا آنقدر سرد است که آب چشم و دماغ آدم راه بیفتد ، کسی تعجب نمیکند خاصه که لبخند هم قاطیاش کنی.
میگوید: شوهرم ۷ ماه زمینگیر شد، طلا داشتم، فروختم ،خرجش کردم، نگذاشتم بفهمد و غصه بخورد، به دروغ گفتم: صاحبکارش، پول آورده برایمان و گفته: خرج دوا درمانش وظیفه کارفرماست …اما حال شوهر خوب نشد خلاصه عمرش را داد به شما ، یازده سال است کارگری خانههای مردم را میکنم (صدایش را بیشتر پایین می آورد).
دخترم را شوهر دادم، عروسی گرفتم، جهیزیه هم دادم (اؤزوموزه گوره دا «یعنی مختصر و در حد وسع خودمان»)
هیچ کس از فامیل نمی داند کارگری مردم را می کنم ، حتی دامادم .
کارکردن، عار نیست ولی مردم ندانند بهتر است، خانواده فکر میکنند در تولیدی ، چرخکاری میکنم، اما دیدم درآمد تولیدی، کفاف زندگیمان را نمیکند.
نوه دو قلو دارم، رفت آمدشان هم زیاد است، دامادم پسر خوبی است، برای شهرستانها با وانت بار میبرد و دخترم و بچهها دوسه روز در هفته خانه ما هستند … میگوید و چشمانش میخندد، عکس نوهها را از گوشی نشانم میدهد…
اتوبوس در گرگ و میش هوا از جلوی ترمینال، رد میشود ، ایستگاه بعدی، بعد از چند بار خداحافظ گفتن و شنیدن و تعارف برای شام، پیاده میشوم .
اتوبوس میرود و خط دود دنبالش در هوای سرد متراکم میشود، حس میکنم حتی این بو را دوست دارم … آنطرف خیابان برای یک بار گذرکردن دیگر از «مرکز» ، منتظر اتوبوس میشوم …
رشد نرخ طلاق و افزایش تعداد زنان سرپرست خانوار
در سالهای اخیر به واسطه رشد نرخ طلاق ، تعداد زنان سرپرست خانوار مرتب در حال افزایش است.
از همسرش جدا شده و در کارخانه سورت میوه کار میکند …
می پرسد: میدانی چرا به زنان میگویند نیروی کار ارزان قیمت؟!
خودش پاسخ میدهد: چون مرتب به آنها گفته میشود، تو جای یک مرد، نشستهایی و قدرت و زور و بازوی یک مرد را هم که نداری اگر غربزنی، رویات را زیاد بکنی میندازیمت بیرون…
سرکارگر، طوری با تو حرف می زند که شک میکنی، توهم بنده خدا هستی چه برسد که فکر کنی در این مملکت، حقی هم برای زندگی داری …
دیروز جعبه میوه را کوبید توی سرم چون یکی از سیبها لک داشت ، گفتم آللاه لعنت ایلهسین.
مرتب میگویم: آللاه لعنت ایله سین … تمام راه خانه ، هم همین را میگویم ، قیمت سیبزمینی را میبینم، همین را میگویم، قیمت آن سیب لعنتی بدون لک را میبینم و همان را می گویم …
صغرا میپرسد: میدانی کارکردن در تولیدی کجایش از همه چیز بدتر است؟
یک بدبختی کارگران زن هم این است که می گویند: کارگاههای کمتر از ۱۰ کارگر، مشمول قانون کار و نظارت رسمی وزارت کار نمیشود. حقوقشان از قانون کار خیلی پایینتر است.
آنها مرخصی زایمان ندارند، ۱۲ ساعت در روز کار میکنند و گاهی مورد خشونت کلامی، فیزیکی و حتی خشونت جنسی کارفرما قرار میگیرند.
اول کار، چک و سفته هم ازآنها میگیرند تا از ترسشان صدایشان را در نیاورند و شکایت هم نکنند.
رسما گروگانگیری و بردهداری میکنند، کسی هم نمیتواند چیزی بگوید، آن کس هم که میتواند نمیخواهد چیزی بگوید چون به نفعش نیست …!
اتوبوس در ایستگاه خیام نگه میدارد هوا تاریک و سرد است .
با دوستش سوار میشود هر دو فروشنده هستند و تمام راه را از مشکلات کار و دستورات و انتظارات بیپایان کارفرما و برخورد بد مشتریان و کارهایی که در خانه انتظارشان را میکشد ، صحبت میکنند.
از صبح سرپا هستند، اگر یک لحظه بنشینند صاحب کار سرشان داد می زند. دیدن خرید کردن زنهایی که اصلا نمیدانند پول از کجا میآید، روانشان را میآزارد .
تازه بعد از این ساعت، باید بروند به کارهای خانه و نهار فردا برسند و البته امورات بچهها و با تن و روانی خسته از کار طولانی و برخورد آمرانه مشتریها و بیانصافی کارفرما …
مشکلات آنها را در ذهنم مرور میکنم…
ساعات طولانی کار در دو نوبت کاری صبح و عصر، محتملا بین ساعت ۸ صبح الی دو ظهر و از چهار عصر تا ده شب.
نداشتن اوقات فراغت اغلب زنان فروشنده به دلیل ساعات زیاد کاری نمی توانند مانند دیگر زنان، رفت آمد و اوقات فراغتی داشته باشند حقوق پایین و برخوردار نبودن از هیچ گونه دریافتی برای اضافه کار.
کُشتن حقوق انسانی زنان کارگر توسط کارفرمایان
نداشتن مرخصی روزانه، ماهیانه و سالیانه یک رویه ظالمانه در مورد زنان کارگر است . آنان حتی اغلب در روزهای تعطیل و روز جمعه هم مجبور هستند کار کنند.
شاید صاحبکارانی پیدا شوند که در مواقع لزوم به زنان فروشنده مرخصی کوتاهمدت بدهند، اما متاسفانه صاحبکاران بسیاری نیز این حق انسانی را از آنان دریغ میکنند و نادیده میگیرند.
برای فروشگاههای مواد غذایی، لباس فروشی و مراکز خرید، ایام تعطیل اوج کار یک فروشنده است چرا که مردم در روزهای تعطیل فرصت بیشتری برای خرید دارند و فروشنده خانوادهها را میبیند که از روز تعطیل خود لذت میبرند و کودکانی که همراه با پدر و مادر به گشت و گذار و خرید و تفریح می ردازند در حالی که بچههای خودش در خانه ، تنها و کسل نشستهاند … برخی مسائل را باید زندگی بکنی ، تجربه بکنی تا بتوانی بفهمی .
در این فکرها هستم که یکی از آن دو خانم فروشنده (که متاسفانه مجبور شدهاند بعد از ساعات طولانی سرپا بودن در فروشگاه در اتوبوس هم سرپا بایستند چون ساعات پایانی روز است و اتوبوس شلوغ و مملو از جمعیتی که از سرکار یا خرید و رتق و فتق امور به خانه برمی گردند)
به دوستش میگوید:
مهین، این دوسه هفته مانده به عید تازه مصیبت ما شروع میشود و مدیر اجازه حتی یک دقیقه مرخصی و استراحت به ما نمیدهد چون میخواهد از فرصت موجود، نهایت استفاده را ببرد.
بدبختی ما این است که همهاش جلوی چشم هستیم و یک جای کوچکی هم نیست یک ربع استراحت بکنیم …
راست می گوید، مگر یک انسان چقدر توان سرپا ماندن دارد اگر بیمار باشد چه اگر …
راست می گوید، مصیبت است با جیب خالی و دلی پُر، خرید کردن دیگران را تماشا کنی و انتظارات و دستوراتشان را انجام دهی.
لیلا تو قبلا فروشگاه زنجیرهای کار میکردی ، آنجا بهتر بود ؟
-نه بابا
باید مرتب کارتنهای سنگین و دست و پاگیر را جا به جا می کردم.
چیدن جنسهای جورواجور در طبقات و مواد غذایی در یخچالهای سرد .
هر دقیقه مرتب کردن قفسهها ، ….
آنجا هم مثل حالا قوزک پاهایم به شدت ورم میکرد و پُر از رگهای سیاه واریس شده بود.
جوراب واریس هم میپوشیدم ولی افاقه نمیکرد.
اما مگر میشود در این فروشگاهها با این همه کار، چند دقیقه بنشی؟
باید برای چیدن جنس، مرتب کردن قفسهها، جواب دادن به سؤال مشتری و… دائم در فروشگاه گشت بزنی. دائم از دوربینها چک میشوی، کافی است فقط چند دقیقه یک گوشه استراحت کنی به فردا نمیکشد که از طرف مدیریت ، تذکر میگیری که چرا درست کار نمیکنی؟ چرا حواست به مشتری نیست؟ فلان قفسه خالی مانده، فلان جنس فروش نرفته و …
مهین، برگههای تبلیغاتی را که می دیدم داخل خانهها میاندازند از غصه دق میکردم، مثلا وقتی روزهای تخفیف میشد؛ «حراج آخر سال»، «حراج آخر هفته» و …بدترین روزهای زندگیم بود…
بالاخره صندلیها خالی میشود و مینشینند، من اما دلم نمیآمد بنشینم، چون حق آنهاست که بنشینند ،حق آنهاست از آن همه خوراکی جورواجور
به خانههایشان و برای بچههایشان ببرند، حق آنهاست چند تا چند تا مانتو و پیراهن و شال پِرو بکنند و با صدای بلند، بخندند و حتی نیاز نباشد که چانه بزنند و تخفیف بخواهند، حق آنهاست که…
چهکسی حق رنجبران را به صاحبانشان بازخواهد گرداند
چهکسی حق زحمتکشان و رنجبران را به صاحبانشان بازخواهد گرداند، چه کسی این دردها و رنجها را خواهد دید؟ مأموران اداره کار؟ فعالان حقوق زن؟
چه کسی در روز کارگر، درباره حقوق کارگران بهاصطلاح ساده صحبت خواهد کرد، چه کسی در نشست با مدیران وزارت کار به طنز تلخ تعیین دستمزد خواهد خندید و مظلومیت رنجبران را فریاد خواهد زد و قراردادهای ظالمانه سفید امضا را درهم خواهد پیچید و کاغذپاره خواهد خواند؟…
زنان کارگر از روی ترس و احتیاج و با تمکین به عرف ظالمانه و مشمئز کننده جنس ضعیف بودن که با غرض و به غلط یادشان دادهشده است، کمتر لب به اعتراض و شکوه باز میکنند و اغلب بالاجبار، خدمات عائلهمندی، بیمه و … نمیخواهند، ارزانتر از مردان به شمار میآیند به همین سبب هم راحتر از مردان جذب و استخدام میشوند.
کارگران زن، اغلب در کارهای غیررسمی به صورت گذرا و به مثابه سرمایههای ارزان و تجدید پذیر بکار گرفته میشوند و تا زمانی بر سرکار میمانند که کفه سود به سمت کارفرما و سوختن سرمایه عمر و جوانی و زیانکاری متوجه آنان باشد.
زنان مشغول در بخش خصوصی، بیشتر از مردان در معرض پایمال شدن حقوق قرار دارند و حتی میزان، مشارکت آنها در تشکلیابی و دفاع جمعی از حقوق صنفی نیز کمتراز مردان است و غالبا در بخشهای غیررسمی اقتصاد به کارگرفته می شوند.
کارگران مظلوم زن، حتی از همان حقوق حداقلی قانون کار بر روی کاغذ نیز نصیبی نمیبرند.
کارگران زن، اغلب کمسواد و کمتخصص هستند و این امر از قدرت چانهزنیِ آنان بر سر دستمزد ومزایای قانونی میکاهد.
اما آیا عامل اصلی همه این حق کشیها و ظلمهای مضاعف، عدم نظارت دولتها و نهادهای حاکم بر سیستم اقتصادی نبوده است.
نهایتا این ضعف و سهلگیری عالمانه و عامدانه قانون است که دست پلید کارفرمایان سودجو را در بهرهکشی از زنان و بطوراخص ، زنان سرپرست خانوار که برای آوردن نان بر سر سفره فرزندانشان ناگزیراز تحمل و اطاعت هستند، باز گذاشته است!
متاسفانه افزایش آمار اینگونه اشتغالها نه تنها گِرهی از مشکلات بغرنج معیشتی مردم نمیگشاید و هیچگونه افتخاری هم ندارد بلکه حتی بعضا مایه شرمساری برای متولیان امر است اگر بدانند!
گزارش از فیروزه خاوه
طی حکمی از سوی وزیر آموزش و پرورش، علی اکبر صمیمی به سمت مدیرکل آموزش و پرورش استان آذربایجان غربی منصوب شد. صمیمی که سابقهای طولانی در حوزه آموزش و پرورش دارد، با بیش از ۴۰ مقاله علمی پژوهشی و تجربههای مدیریتی متنوع، چالشهای پیشروی این حوزه را به خوبی میشناسد.
مراسم تکریم و معارفه معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی فرمانداری ارومیه با حضور عباسی، مدیرکل سیاسی، انتخابات و تقسیمات کشوری استانداری آذربایجانغربی، رسول مقابلی فرماندار شهرستان ارومیه و جمعی از کارکنان فرمانداری برگزار شد.
استاندار آذربایجانغربی با ابراز نارضایتی از وضعیت راههای استان، گفت: اجرای برنامههای عملیاتی در حوزه زیرساختهای جادهای ضروری است.
به مناسبت بیست و یکمین سالروز تأسیس نهاد کتابخانههای عمومی کشور، پویش «خاطره من با کتابخانه» در آذربایجانغربی برگزار میشود.
ارسال دیدگاه
قوانین ارسال دیدگاه